از اجبار به عشق (10) (منحرفی)
برو ادامه مطلب
سلام سلام مهربونا
چطورمطورین؟چخبرا؟
امروز اومدم با پارت 10 از اجبار به عشق و این پارت منحرفی پس برید کیف کنید
-------------------------------------------------------------------
از زبون مرینت
خلاصه تا رفتیم تو ی پسره که معلوم بود مسته گفت: به بههههه خوشگله کاش از خدا ی چیز دیگه میخواستم.....بعدم قهقه زد.....
آخع مری اسکل براچی اومدی اینجا....(چون اسکلی فرزندم😑🤌)
ی آهنگ ملایم پخش شد همه شروع به رقصیدن کردن اما من ی گوشه نشسته بودم و تو فکر بودم که یهو.....دستمالی روی دهنم احساس کردم و دیگه هیچی نفهمیدم....
وقتی هوشیاریم برگشت تو اتاقی بودم که خیلی بزرگ بود و توی اتاق ی تخت دونفره و ی کمد لباس بزرگ بود و کلی چیزای دیگه....
در باز شد ی مرد وارد اتاق شد و گفت:
مرده:خب خب میبینم هوشیاریتم که برگشته حالا راحت تر کارمو انجام میدم....
من:میخوای چه غلطی بکنی؟!
مرده:فقط میخوایم با هم یکم حال کنیم همین...
با شنیدن این حرفش داشتم میرفتم سمت در که فرار کنم ولی جلمو گرفت و نذاشت که برم....
مرده:کجا کجا؟!....بودی حالا...
من:ولم کن برم...
مرده:نمیخوای یکم حال کنی؟!
من:نه....
مرده منو انداخت روی تخت و شروع کرد به در آوردن لباساش......
منو گرفت و چسبند به دیوار رو لباشو روی لبام گذاشت....و بعد شروع کرد به در آوردن لباسای من...
هردو کامل لخت بودیم و اون گفت:
مرده:زود باش بشین...
من نشستم و اون ک.ی.ر بزرگشو کرد تو ک.و.ن.م که یهو جیغ بلندی کشیدم و اون شروع کرد به ت.ل.م.ب.ه زدن
منم داشت از این ت.ج.ا.و.ز خوشم میومد من شروع کردم به اه و ناله کردن.... انقد ت.ل.م.ب.ه زد که آبش در اومد و ک.ی.ر شو از تو ک.و.ن.م در آورد و کرد تو دهنم و تموم آبشو خالی کرد تو دهنم.....انقد این کار و انجام داد که هر دو خسته شدیم،که اون گفت:
مرده:دیگه تموم......ولی دیدی خوشت اومد خوشگله.....
من:آرع خوشم اومد هر چند بارم که بخوای دوبارع این کار و انجام میدم....
مرده:حالا باشه.....نظرت چیع امشب اینجا بمونی؟...
من:باشع.....
چند ساعت بعد....
رفتم رو تخت و دراز کشیدم....اونم پیشم دراز کشید....
صبح روز بعد....
من:بیدار شدم که دیدم تو بغل اون مرده ام....خودمو از تو بغلش بیرون کشیدمو.....رفتم صبحونه درس کنم...در حال صبحونه درس کردن رفتم تو فکر:من به آدرین خیانت کردم....با این افکار سریع از خونه خارج شدم و تا جای ممکن از اونجا دور شدم و رسیدم به خونه.....خداروشکر آدرین نه زنگ زده بود و نه پیامک خوشحال شدم....برای خودم صبحونه درس کردم که یهو در باز شد خیلی ترسیده بودم که دیدم آدرین بود رفتم جلو بهش گفتم:
من:سلام،صبح بخیر
آدرین:زهر مار و صب بخیر دیشب کجا بودی هان؟...
ترسیده بودم جوابی نداشتم ولی گفتم:هیچی خونه ی یکی از دوستام بودم چون خیلی تنها بودم رفتم اونجا.....
آدرین:فک کردی من باور کردم؟!
من:انتظار دارم باور کنی....
آدرین:متاسفانه باور نکردم....
من:الان چیکار میخوای بکنی؟!
آدرین:کاری که دیشب بات کردن....
از کجا فهمیده بود؟؟....
آدرین:من همه چیز و میدونم پس انکار نکن.....
خب خب این پارت هم تمومید
تا پارت بعد بترکونین💥
اگه مشکلی بود یا ایراد داشت واقعا معذرت میخوام🤍🖤
فعلا بای