عشق واقعی P7
سلام سلام ببخشید چند روز پارت ندادم امتحان زبان داشتم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرینت #
این شب به خوبی گذشت اما با ترس نمیدونم باید چی کار میکردم وقتی بیدار شدم نیت نبود منم لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین
مامان بزرگ ـ صبح بخیر دخترم چه قدر دیر بیدار شدی بقیه اوی حیاط دارن والیبال بازی میکنن تو هم بر
مرینت ـ اوکی
آدرین#
مرینت هنوز خواب بود و منم داشتم با آراد و مارتا و اون پسره خر والیبال بازی میکردم منو آراد ، مارتا و نیت
یهو مرینت اومد و نیت توپ رو ول کردم و رفت سمتش بغلش کردن من دلم میخواست خفش کنم که یهو مرینت بدو بدو اومد طرف من و گفت
مرینت ـ منم بیام بازی
آراد ـ آخه پنج نفره که نمیشه
آدرین ـ بابا تام میشه با مرینت خانم یه دوری توی شهر بزینم و همه جارو ببینیم
بابا تام ـ نیازی نیست بگی مرینت خانم مرینت کافیه آره برید ففط تا عصر برگردین که شه ممهمونی دعوتیم
مارتا ـ بابایی کجا؟
امیلی ـ خونه یکی از دوستای خانوادگی مون آفای بوژا
آدرین ـــ وای مامانم کلویی هم هست
مرینت ـ بریم؟
آدرین ـ آره بریم
زدیم بیرون