عشق واقعی P7

ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ · 1402/03/31 15:27 · خواندن 1 دقیقه

سلام سلام ببخشید چند روز پارت ندادم امتحان زبان داشتم 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

مرینت #

این شب به خوبی گذشت اما با ترس نمیدونم باید چی کار میکردم وقتی بیدار شدم نیت نبود منم لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین

مامان بزرگ ـ صبح بخیر دخترم چه قدر دیر بیدار شدی بقیه اوی حیاط دارن والیبال بازی میکنن تو هم بر

مرینت ـ اوکی

آدرین#

مرینت هنوز خواب بود و منم داشتم با آراد و مارتا و اون پسره خر والیبال بازی میکردم منو آراد  ،  مارتا و نیت

یهو مرینت اومد و نیت توپ رو ول کردم و رفت سمتش بغلش کردن من دلم میخواست خفش کنم که یهو مرینت بدو بدو اومد طرف من و گفت 

مرینت ـ منم بیام بازی 

آراد ـ آخه پنج نفره که نمیشه 

آدرین ـ بابا تام میشه با مرینت خانم یه دوری توی شهر بزینم و همه جارو ببینیم

بابا تام ـ نیازی نیست بگی مرینت خانم مرینت کافیه آره برید ففط تا عصر برگردین که شه ممهمونی دعوتیم

مارتا ـ بابایی کجا؟ 

امیلی ـ خونه یکی از دوستای خانوادگی مون آفای بوژا

آدرین  ـــ وای مامانم  کلویی هم هست

مرینت ـ بریم؟ 

آدرین ـ  آره بریم

زدیم بیرون