یادداشت های روزانه موسیو آگراست
پارت پنجم
... در رو محکم بستم و رفتم بالای پشت بوم. از داخل جعبه سیگارم، یک سیگار برداشتم و آتیش زدم. خیلی ناراحت بودم. آدرین، اون پسر همه چیز منه و نمیتونم اجازه بدم اتفاقی براش بیوفته. مخصوصاً با برنامه ای که حالا دارم. منظورم جنگیدن برای بدست آوردن معجزهگر هاست.
بیسیم رو برداشتم و با ناتالی تماس گرفتم:
_ ناتالی لطفاً بیا بالای پشت بوم.
چند دقیقه بعد اومد بالا. بهش گفتم:
_ باید یه برنامه جدید برام ترتیب بدی.
_ ولی قربان... شما همین الان هم یک برنامه دارید.
_ نه، باید همشون رو از اول مرتب کنی. باید برنامه ای داشته باشم تا پر باشه از وقت خالی. و باید جوری مرتبشون کنی که هر وقت خواستم بتونم نادیده بگیرمشون.
_ بله قربان.
_ در ضمن میخوام خوب حواست به آدرین هم باشه. نمیخوام فعلاً از خونه بیرون بره.
_ میتونم بپرسم چرا؟ اگه آدرین پرسید چرا چی بهش بگم؟
_ قراره یکم گرد و خاک کنم... ممکنه برای آدرین خطرناک باشه، ولی اگه آدرین پرسید، بگو فعلاً صلاح نیست که بیرون بره، و چیز اضافه ای هم بهش نگو.
_ حتماً قربان.
ناتالی برگشت که بره ولی یکدفعه برگشت و گفت:
_ راستی قربان، هفته دیگه دعوت شدید به نمایش مد خانم آدری بورژوا.
_ آه لعنتی، اینو یادم نبود. نمیشه کنسلش کنی؟
_ متأسفم قربان. دفعه قبل هم نرفتید و خانم بورژوا واقعاً ناراحت شدن.
_ بسیار خب. میتونی بری.
ناتالی رفت. حالا دیگه کلی کار برای انجام دادن داشتم. باید مراقب آدرین باشم. در مورد قدرت هام بیشتر اطلاعات کسب کنم، دنبال معجزهگر ها بگردم، و همواره در نقش یک هنرمند بزرگ باقی بمونم. و به مراسم های مسخره ای مثل همین مراسم آدری بورژوا هم برم.
از آدری بورژوا خوشم نمیاد. برعکس ، اون عاشق منه. از زمانی که هر دو جوون تر بودیم. مدام سعی کرده در هر فرصتی علاقه خودش به من رو نشون بده. و من هم بار ها مجبور شدم به سردی باهاش برخورد کنم. حتی کاری که برای من کرد، یعنی معرفی من به صنعت مد، از روی علاقه اش به من انجام شده و فکر میکنم که اساساً ربطی به توانایی من به عنوان یک طراح نداره.
حتی بار ها سعی کرده بود بین من و امیلی عزیزم دعوا و اختلاف ایجاد کنه. ولی حالا قسم میخورم که اگر بخواد مانع من بشه_ به هر شکلی_ میکشمش. در واقع، هر کسی که بخواد مانع من بشه. من دیگه اون گابریل سابق نیستم، دیگه خوشقلب و احساساتی نیستم. نه، برای رسیدن به هدفم باید «سنگدل» باشم.
سیگارم رو خاموش کردم و رفتم به طبقه پایین...
( پارت بعد بزودی)