?Who is the king

R.m R.m R.m · 1402/03/30 15:59 · خواندن 2 دقیقه

ببخشید میدونم خیلی دیر شد ولی مشکلات من تمومی نداره 

P40
مرینت
‌دیشب با اینکه اصلا فرصت نکردم با هیچکس حرف بزنم خیلی بهم خوش گذشت 
لبخند قشنگی روی لبای اتسوشی بود 
امیدوارم دیگه  از هم جدا نشیم
با اینکه همین دیشب دیدمش دلم براش تنگ شده میخوام برم ببینمش
لباسامو عوض کردم و زدم بیرون
داستم ارو ارو قدم میزدم ک یهو ادرین رو دیدم‌
سر جام خشکم زد 
من : تو... نرفتی ؟!
ادرین : وقتی دیدم از رفتنم ناراحت میشی نرفتم خوشحال نشدی ؟
من : نه 
ادرین : صبر کن ببینم همه اونا دروغ بود ؟!
من : ببین من اتسوشی رو دوست دارم 
ادرین : چرا اون حرفا رو بهم زدی ؟!
من : خاستم ناراحت نشی 
ادرین بازومو محکم گرفت 
من : اخ
ادرین : من نمیزارم شما خوشبخت بشید 
بازومو ول کرد اونقدر محکم گرفته بود که جاش کبود شده بود 
متنظر نمیندم ک حرف دیگه ای بزنه و بدو بدو از اونجا دور شدم 
ادرین هر کاری با من بکنه حق داره 
من خیلی دل اونو شکوندم و نمیتونم خودمو ببخشم 
رسیدم خونه اتسوشی خودمو جمع جور کردم و در زدم 
جولیکا درو بار کرد و گفت : به به خانوم خونه امده 
خنده ای روی لبم اومد 
من : هر اتفاقی بیوفته من تو رو خواهرم میدونم 
جولیکا : منم هنینطور 
همدیگه رو بغل کردیم و رفتم تو
من : اتسوشی کو 
جولیکا : هیچی نشده دلتنگش شدی ؟
من : خب .....
جولیکا : باشه اذیتت نمیکنم بالاس 
من : پس من رفتم 
جولیکا: باش برو
رفتم طبقه بالا در اتاق باز بود رفتم داخل دیدم روی تخت نشسته و یه لباس دستشه 
اتسوشی : به موقع امدی مرینت 
من : این لباس لباس چیه ؟
اتسوشی : لباس عروس مادرم 
من : میتونم ببینمش ؟
لباس رو بهم داد روی تنم گرفتم و تو اینه به خودم نگاه کردم 
من : وای عالیه 
اتسوشی : اگه ازت بخوام اینو بپوشی ناراحت نمیشی 
من : دیوونه شدی کل دنیا رو بگردم همچین لباسی پیدا نمیکنم معلومه که میخوام بپوشمش ! ( لباسشو میکشم ت پارت بعد میزارم )
اتسوشی : پس مشکل لباس عروس حل شد 
من : اره فقط باید بپوشمش ببینم اندازمه  یا نه 

 

 

 

بازم ببخشید ک دیر شد پارت بعدی رو زود تر میدم 🖤