از اجبار به عشق (9)
برو ادامه مطلب
سلام سلام مهربونا
چطورمطورین؟چخبرا؟
اومدم با پارت 9 از اجبار به عشق پس برید عشق و حال
-----------------------------------------------------------------
یهو دیدم آدرین رفت.....
نیکولاس:خب دختر عمو افتخار میدی ناهار باهم بریم رستوران؟!اگه میخوای اون سیلی ای که بهم زدی و از دلم در بیاری باید باهام بیای....
دستامو مشت کردم:اون سیلی ای که بهت زدم در مقابل حرفایی که تو پیش آدرین زدی چیزی نبود..... درضمن حقت بود که خوردی خیلی خوب کردم عمرا بخوام از دلت در بیارم....
بعدم رفتم تو کلاس کیفم و گرفتم و پیش به سوی خونه...
بعد از ناهار ی ذره استراحت کردم تقریبا ساعت پنج بود که با آلیا ویدیو کال گرفتمو همه چیو مو به مو بهش گفتم....
خلاصه بعد از یک ساعت حرف زدن قطع کردیم که دیدم ی پیام واسم اومده...
الکساندر:آدرسو برات میفرستم حتما بیا منتظرتم
با کف دست زدم رو پیشونیم.....حالا اینو کجای دلم بزارم لامصب انقد کنئه که بهش بگی نمیای میخورتت...
خلاصه آدرس رو داد و منم مجبوری بلند شدم برم حاضر بشم
عاغا رفتم دم در که دیدم امروز کلا شانس بهم رو نکرده.....
نیکولاس به ماشین خفنش تکیه داده بود تا منو دید ی تای ابروشو داد بالا و سوتی کشید:او له له خانم برا کی انقد تیپ زدین....واسه الکساندر جونت؟!!
من:ببند بابا مجبوری دارم میرم...اگه آدرین بفهمه سر رو تنم نمیزاره.....
نیکولاس:عجب شوهر خشنی داری....
چشم غره ای بهش دادم که گفت:سوار نمیشی؟مثل اینکه هم مسیریم....
پوفی کشیدمو سوار ماشینش شدم تا خود اونجا حرفی بینمون رد و بدل نشد...
وقتی پیاده شدیم نگاهی به ویلا انداختم....خوب بود بچه مایه داریه دیگه کمتر از این انتظار نمیرفت.....
وقتی رفتیم تو فکم انقد افتاد پایین که به هسته درونی زمین رسید(منطقیع :/)
با الکساندرو نیکولاس میشدن پنج تا پسر......
آب دهنمو قورت دادم که نیکولاس زد به شونم:خب این پارتی واسه برگشتن منه گفتم دختر عمومم باشه که لذت ببره.....
من:من یا شما؟!
که پوزخندی زد پوزخندش اصلا برا من نشانه ی خوبی نبود.....
خب خب این پارت هم تمومید
تا پارت بعد بترکونین💥
پارت بعد و فردا میدم🖤🤍
فعلا بای