حسی به نام عشق
پارت ۴
ادامه ی مطلب
سلام رفقا اگر تو این پارت لایک و کامنت ها بالاتر از ۱۵ بره پارت بعد رو امروز میدم بریم سراغ داستان
مری
رفتم خونه و ی آبی خوردم بعد مامانم گفت :مری همکلاسیت کیم خودکشی کرد مُرد هنوزم دلیلش مشخص نیست
منم گفتم : من دلیلش رو میدونم.
مامانم گفت:دلیلش چیه؟
منم گفتم: امروز از من خواستگاری کرد منم گفتم نه (و اینگونه شد که ۱۸ نفر به دلیل جواب نه یه مرینت خودکشی کردن )
مامانم گفت:دختر پس تو کی میخوای ازدواج کنی
مری:_ مادر:+
_مادر من هیچوقت و با هیچکس ازدواج نمیکنم
+زهی خیال باطل فکر کردی بزار فوق لیسانس رو بگیری خودم برات ی پسر خوشگل و خوشتیپ پیدا میکنم
_نهههههههههههههههههههه
چن روز بعد
آدری
میخواستم لوک و نین رو دعوت کنم(لوکا و نینو) تا باهم حرف بزنیم و یکم عشق و حال کنیم و مشروب بزنیم و درمورد مهمترین چیز در زندگیم باهاشون صحبت کنم
رفتم پیش بابام
_بابا میشه لوکا و نیو رو دعوت کنم خونه
بابام یکم فکر کرد
+باشه
_ممنون بابا♡
خلاصه منم دعوتشون کردم و اومدن و کار های باحال کردیم و فوتبال دستی بازی کردیم و بعد نشستیم با بادیگاردم پاسور بازی کردیم.♤♡◇♧
بعد پاسور بادیگاردم رفت ک نشستیم به بچه ها گفتم همونطور که میدونین من عاشق مری جونم به نظرتون چیکار کنم ازم خوشش بیاد ؟
L:ببین پسر باید تیپ دخترکش بزنی و مثلا حواست بهش باشه میگیری که چی میگم
A:آره
N:من میدونم ببین من چند وقت دیگه با آلیا ازدواج میکنم بعد تو باید از همه خوشتیپ تر باشی تا به چشم بیای البته به جز عروس و داماد بعدشم چند ماه دیگه فوق لیسانس رو مرینت میگیره و اون موقع هست که مث سگ خوشحاله بعد میتونی ازش درخواست ازدواج کنی و اونم قبول کنه البته یه احتمال دیگه هم هست مامانش بعد فوق لیسانس دنبال یه پسر خوشتیپ میگرده تو هم خوشتیپ میکنی و میری شهر رو دور میزنی و اخلاق های خوبت رو به مامان و باباش نشون میدی OK?
OK:A