حسی به نام عشق

𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 𝐭𝐚𝐫𝐚𝐯𝐚 · 1402/03/28 12:25 · خواندن 2 دقیقه

پارت ۳

ادامه ی مطلب 

مری

رفتم دانشگاه داشتم با آلیا زر میزدم که یکی از پشت بغلم کرد و داد زد:پرنسس مننننننننننننننننننننننن

تا خواستم برگردم ببینم کدوم خریه یهو این لوکای بیشعور سبز با نینویه ابله کلاه آفتابی هر کدومشون یک پرش چهار متری به سمت سر من داشتن . دستای طرف رو از خودم جدا کردم و الفرار  

 

آدری 

 

صبح شد رفتم دانشگاه و دیدم پرنسسم داره با آلیا صحبت میکنه خلاصه رفتم از پشت بغلش کردم و با صدای بلند گفتم:پرنسس مننننننننننننننننننننننننننن 

بعد یهو لوکا و نینو پریدن به سمت من بعد مری جون دستام رو جدا کرد و رفت خلاصه نینو و لوکا پریدن و بغلم کردن و با هم حرف میزدیم 

 

چن دقیقه بعد

 

مری 

دوباره رفتم داخل دانشگاه  با صحنه ی خیلی بدی مواجه شدم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برو پایین

 

 

 

 

 

 

 

 

پایین تر 

 

 

 

عاری عاری همینجاس

 

 

آدرین بود اون لوکای بیشعور سبز با نینویه ابله کلاه آفتابی تو بغلش بودن و داشتن با هم زر میزدن آلیا هم پیششون بود و داشت باهاشو زر میزد یهو آدرین منو دید دوباره اومد بغلم کرد منم چند تا زدمش و رفت اون ور اون لحظه نمیدونستم خودم رو بکشم یا اون بوفالوی بیشعور طلایی کمی متمایل به سبز 

رومو برگردوندم با یک صحنه مواجه شدم کیم بود هم دانشگاهیم  حلقه تو دستش بود و گفت :با من ازدواج میکنی. 

منم گفتم : اولا بیشعور میکنی چیه میکنید. دوما نه خیر 

چن ساعت بعد مری

با آلیا خدافظی کردم و رفتم خونه و بعد یا یک خبر عجیب از سمت مادرم مواجه شدم که گفت : مری همکلاسیت...

عه تمومید🤡

تا پارت بعد با لایک هاتون بترکونید

خب دیگ

خوف همگییی