سکوت² p¹

𝕊𝕒𝕚𝕟𝕒 𝕊𝕒𝕚𝕟𝕒 𝕊𝕒𝕚𝕟𝕒 · 1402/03/27 19:04 · خواندن 3 دقیقه

نظرتونه؟نگفتین سوم شخص(همون اُلیویا) کیه! 

سوم شخص/اُلیویا

برای بار آخر سرم رو چک کردم ، کم کم داشت بهوش میشد. کلا یه شرکت نارنجی و سوتین مشکی تنم بود که به لطف ربدوشامبر همش پوشانده شده بود. موهای چوبی رنگ دورم رو جمع کردم و با یه گیره بالا بستم. آدرین هم فقط یه شلوارک پاش بود. بهوش اومد و یه ضرب بلند شد. معلوم بود داره دنبال یه وسیله میگرده ، خمیازه ای کشیدمو گفتم :جناب اسلحه ات داخل اتاقته.... 

بلند شد و گفت:من چرا اینجام؟ 

مشتاق گفتم:چون دیشب بالا سرم دارت زدن! بهتره در اتاقمونو قفل کنیم! یارو آورد بالا سرم دارِت زد! 

و بی‌توجه بهش ربدوشامبر رو باز کردم و موهام رو دورم آزادانه ریختم. یه جین دمپاگشاد مشکی با یه دولچه ی قرمز و ژاکت چرم مشکی پوشیدم. یه صندلی پاشنه کوتاه هم پام کردم و یکم جِنِسیگ قرمز هم به خودم زدم و همراه با آدرین سمت طبقه ی پایین رفتم ، اونم یه شلوارک مشکی با یه تیشرت قرمز تنش بود ، رفتم پایین و رو به کل بچها گفتم : کی کاپوچینو میخوره؟ 

همه دستاشونو بردن بالا که آدرین گفت : من کوکتل نعنا میخورم 

کلویی  «هین» بی‌سروصدا گفت و سرش رو سمت پایین خم کرد . بی توجه به خواسته‌ش پنج‌تا کاپوچینو ریختم و بردم ، نگاه موشکافانه‌شون رو توی سینی می‌دیدم. با ندیدن کوکتل آدرین نینو گفت: ببخشید ملکه اما..... 

آلیا نیشگون از رون پای نینو گرفت و تقریبا ساکتش کرد ، کنار آدرین نشستم که کنار گوشم گفت : من کوکتل خواستما! 

لبخند پیروزمندانه ای زدم و گفتم: بسه دیگه! کوکتل نیاوردم چون تا 24 ساعت بعد خفگی با طناب توصیه نمیشه الکلی جات خورده شه! 

Nino:خفگی با طناب؟ آدرین؟ 

کلافه دستی به صورتش کشید ، گفتم : این ماجرا تموم شده و آدرین هم حالش از تو بهتره! اما کلا ول کنید. الکس؟ مهمونی کیه؟

Alexis : فردا شبه! 

جالب بود همه از کلمه ی مهمونی آنچنان خوششون نیومد چون قیافشون اخمو شد و به الکس خیره شدن. 

***

خواب بودم که در باصدای مهیبی بسته شد. از جا پریدم و با پوشیدن یه تیشرت گشاد و بلند تا روی زانوم بدو پایین رفتیم، احساس بدی داشتم ، با دیدن کلویی که پرخون بود با اون فیش نت تند سمت کلید ورود رفتم و بستمش. آدرین و بچها هم اومدن پایین. بلندش کردم و زخماشو لورن درست کرد ، روی مبل نشسته بودن و منم توی آشپزخونه ی کوچولو ی اتاقم داشتم دستای خونیمو میشستم ، رفتم بیرون وبیخیال از وجود همه گفتم : گفتی فرداشب... اما امشب بود!.... هیچی نگفتم که یکیتون بیاد و بهم بگه!...  میدونین چرا خراب شد؟... چون من تک تیرانداز بودم و جامم مشخص بود که وقتی اون آدم نزدیکت شه هدشو بزنم... و شما اومدین چیکار کردین؟...چرا الکس؟ چرا؟؟ اسمشو عوض کردین سنشو کلا همچیو عوض کردین! یه دلیل بیارین! 

+..... 

تیر خلاص زدم : میدونم چون میخواستی به یاد نیارم که یه مدت باهم دوست بودیم و من بخاطر شما 4 سال رفتم به نیوجرسی... که یادم بره همچین آدمایی بهم خیانت کردن! نه؟ 

شوکه شدن ، آلیا به زور گفت:میدونستی؟ 

† همچیو! من حتی یادمه زندگی قبلیم کی بودم! خانواده‌ام کی بودن... موفق بودین؟ میگفتی بهتر نبود؟ 

_ توضیح.... 

† چیو؟ نینو چیو میخوای توضیح بدی؟ 

-مـ..... 

† اون آدم از اول قرار نبود بمیره! چون اون دشمن نبود.... 

--------------

فصل دوممممم