عشق واقعی P4

ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ · 1402/03/26 17:24 · خواندن 2 دقیقه

مرینت#
لباسام رو پوشیدم و رفتم پیش مارتا 
من ـ سلام آجی 
مارتا ـ سلام میگما آماده شدی که بریم 
من ـ آره کاش میشد نریم

مارتا ـ نمیدونم  چرا هر چی باهاشون بد حرف میزنیم از رو نمیرن بابا ی واقعی اونا آدم سر شناسی بوده 
من ـ میگما مارتا خیلی باهوش حرف نزنیم از تحقیر کردن آدما خوشم نمیاد
مارتا ـ باشه عزیز دلم حالا هم چون بابا تام گفته با هاشون یه دور میزنیم و زود برمیگردم
من ـ باش
رفتیم پایین  
من و مارتا ـ سلام بابا تام سلام مامان بزرگ سلام امیلی خانم
مامان بزرگ ـ چه سلامی چه علیکی این چه وقت بیدار شدنه نا سلامتی فردا داریم میریم مسافرت
من و مارتا ـ چی؟!؟!؟! مسافرت؟!؟! 
بابا تام ـ آره عزیزای دلم ما با امیلی و پسرا همراه با عمو تیم میریم برزیل ویلا

مارتا ـ  باشه
بابا تام ـ حالا هم برید و آدرین و آراد رو منتظر نذارید
من ـ چشم 
آدرین #
کنار ماشین ایستاده بودم که یهو اومدن نمیدونم چرا اما حس خوبی نسبت به  دختره که  کوچیک تر بود داشتم 
آدرین ـ سلام 
...... 
مرینت  ـ سلام 
آدرین ـ مارتا چرا جوابمو نمیدی مگه ما چی کارت کردیم انگار ما از این تزدواج خیلی خوشحالیم ما هم بابامون رو 6سال هست از دست دادیم اگر بابامون زنده الان شهرتش اندازه بابات بود
مارتا ـ ببین آدرین ما اینو میدونیم اما درکمون کن
آراد ـ شما هم باید مارو درک کنید ما مامانموم شوهر کرده میدونی توی مدرسه چقدر مسخرمون میکنن بیاد این کارارو نکنیم 
مرینت ـ باشه مگه نه مارتا 
مارتا ـ باشه 
آدرین#
سوار شدیم و چرخی توی خیابونا زدیم و برگشتیم خونه
از هم خداحافظی کردیم و هر کس رفت توی اتاقش که وسایلش رو جمع کنه واسه فردا

مرینت#

پروازمون ساعت6صبح بود من باید از ساعت 3 به فرودگاه میرفتیم وقتی به فرودگاه رسیدم با چیزی که دیدم تعجب کردم 

نیت ـ سلام مری چطوری 

مرینت ـ سلام تو اینجا چی کار میکنی 

نیت ـ منم همراه بابام اینا میام

آدرین ـ سلام من آدرینم

مرینت ـ آدرین این نیت هست پسر عموم 

نیت این آدرینه پسر زن بابا یه داداش هم داره به اسم آراد

نیت ـ سلام خوشبختم نیت هستم 

مارتا از راه رسید

مارتا ـ چطوری نیت چه خبرا تو هم میای

نیت سلام دختر عمو معلومه که میام مگه میشه مری جایی باشه و من نیام

مرینت ـ نیت بس کن ما فقط دختر عمو پسر عمو ییم

آدرین ـ یه لحظه نفهمیدم چی شد

مارتا ـ نیت عاشق مرینته

آدرین #

وقتی مارتا اینو گفت انگار آب یخ ریختن روی سرو 

نمیدونم چرا اما حس خوبی نداشتم فکر کنم عاشق مرینت شده بودم اما همون لحظه مرینت با عصبانیت از اینجا رفت و رفت نشست پیش بابا تام

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگر کامنتا بالای4بشه پارت بعدیرو میدم و فراموش نکنم پارت بعدی بسیار جالبه