آبی به رنگ چشمان تو 1 p
از زبان مرینت:"من دیشب فهمیدم مادر و پدری که الان دارم ، پدر و مادر واقعی من نیستند. الان ساعت ۵ صبح هست من اونا رو رها می کنم.
دیشب تصادفی یک مرد رو دیدم که اومد خونه ی ما اونا فکر کردند من خوابم. من به اونا مشکوک شدم . وقتی حرف های اون ها رو شنیدم که می گفتند:"آقا چطور اون دختره رو بکشیم ؟ اونا گفتند :"از اون جایی که حرکات رزمی و شمشیر زنی اون فوق العاده هست .وقتی فردا رفت بیرون تعقیبش کنید و با چند سرباز برید اون رو بکشید. وقتی اون حرفا رو شنیدن تصمیم گرفتم فرار کنم . بهترین راه برای زنده موندن ورود به قصر هست. امروز یک آزمون برای اوناهایی که میخوان بازرس بشن، برگزار میشه. من تصمیم گرفتم از طریق بازرس شدن به قصر وارد بشم.چون توانایی هاش رو هم داشتم . ملکه و شاهزاده در این آزمون حضور داشتند. اونجا همه مرد بودند فقط من زن بودم.وقتی آزمون شمشیر بازی شروع شد .ملکه گفت تو نمیتونی شرکت کنی . بازرس هاو مامور مخفی هم باید مرد باشند. تو نمیتونی شمشیر زنی رو انجام بدی. من به ملکه گفتم:"لطفا بزارید منم شرکت بکنم.اگه از توانایی هام خوشتون نیومد من خودم از قصر بیرون میرم . شاهزاده (شاهزاده همون آدرین )اومد.وقتی اومدم یک دختر زیبا با چشمانی همرنگ دریا دیدم موهاش بلند بود .خیلی خوشگل بود. (من می نویسم شاهزاده ادرین) ملکه راضی نمیشد. ولی شاهزاده آدرین اون رو راضی کرد. ) چون گفته بودم اولش یکم سرد رفتار می کنه الان عاشقش نمیشه) از زبان مرینت:" شمشیر زنی شروع شد من نفر اول شدم و قبول شدم.احتمالا من اولین زنی هستم که بازرس شده چون تا حالا هیچ زنی بازرس نشده بود.و من اولین ماموریتم رو به عنوان مامور مخفی بود. البته نقش بک خدمتکار رو برای بدست آوردن اطلاعات بازی میکردم و گزارش میدادم. چاقو را تیز کردم .چاقو ریز بودولی خیلی خوب می برید. چاقو رو زیر آستین لباس گذاشتم . (نمیتونیست شمشیر ببره )من اونجا غذا و تمیز کاری می کردم. پیش در اتاق ها الکی جارو میزدم تا حرف اونا رو بشنوم و گزارش بدم.یک روز احساس کردم به من مشکوک شدن...... ادامه پارت بعدی