رمان شروعی جدید در زندگی
سلام سلام میدونم دیر شد ولی برید پارت ۵
داشتم از خجالت اب میشدم و پاشدم رفتم پیش الیا
بهش گفتم: الیا خاهش میکنم این کار و نکن
آلیا: دختر وای چقدر سخت میگیرین به حرفم نکنی ابروتو میبرمااااااا
من: ااخه...
آلیا: اخه بی اخه
بعد از اون رفتیم خونه الیا چون خونشون دو خابه بود منو ادرین یه خواب رو برداشتیم و الیا و نینو هم خب تو اتاق خودشون بودن (خواهران و برادران عزیز منحرف نشین)
من رفتم یه لباس راحت پوشیدم و موهامو بافتم اومدم بخوابم که...
ادرین گف: م..... مرینت تو خیلی دختر خوشگلی هسستیییی
منم سرخ شده بودم (طبغ معمول)
من: 😊
ادرین: ممیشه ازت خواهش کنمکه..
من: ک... که چییی؟؟؟
ادرین: مهیچی من از وقتی مادرم فوت کرده عادت دارم یه چیزی رو بغل کنم( من (باران) الکی) میشه تو رو بغل کنم قول میدم دستمو روی ـــــــــــــــــــــــــــــــ نبرم
منم که از خجالت داشتم ذوب میشدم گفت باشه مشکلی نداره
رفتم تو بغلش خیلی حس خوبی بهم دست داد و..............
پایان پارت ۵ پارت بعدی طولانی تر و منحرفیه