رمان شروعی جدید در زندگی

🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 🍉 watermelon 🍉 · 1402/03/25 15:48 · خواندن 1 دقیقه

پارت ۴

بیا ادامه

مرینت گفت:  ب... با کمال افتخار چیز یعنی اره

موقع رقصیدن باهاش خیلی حس خوبی داشتم قلبم تند تند میزد 

مرینت از خجالت حتی تو چشمام نگاه نمیکرد منم نمیتونستم چشم ازش بردارم

 

« از زبون مرینت » 

 

بهش گفتم باشه

 باهش رقصیدم موقع رقصیدن یه حسی داشتمو قلبم تند تند میزد از خجالت تو چشماشم نگاه نمیکردم ولی صدای قلبشو میشنیدم

 

رقص که تموم شد همه رفتن سالن غذا خوری 

 

منو ادرین چون ساقدوش بودیم پیش عروس و دوماد نشستیم 

الیا گفت خب حالا باید شما دو تا به هم غذا بدید

 

منم گفتم الیا بس کن

 

گفت نه دیگه عروسی منه باید به حرف من گوش بدین 

 

داشتم از خجالت اب میشدم و......... 

 

پایان پارت ۴

 

زود زود براتون پارت میدم