مرینت پولدار و آدرین بدبخت

ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ · 1402/03/25 12:25 · خواندن 2 دقیقه

پارت چهارم

#مرینت

لباسای قشنگمو پوشیدم و رفتم پایین.همه جا بوی سوختگی میومد.

من: مادربزرگ چرا اینجا بوی سوختگی میده؟

مادربزرگ:زر نزن ببینم یه ساعته منتظرم بیای کمکم تا الان تو اون اتاقت چه غلطی میکردی؟

من:آخه مادربزرگ عزیزم شما که گفتید برو لباساتو عوض کن و بیا شام بخور نگفتی که بیام کمکت کنم.

مادربزرگ: درد بی درمون بگیری دختر که فقط بلبل زبونیت هم به مادرت رفته.من خاک بر سر بگو که پسرمو دادم به یه مادری از خودم احمق تر.

پدر:دارید در مورد همسر من حرف میزنید؟

مادربزرگ:پ ن پ داریم برای روح مردگان صلوات میفرستادیم،که شما تشیف اوردین.

پدر: آها پس منم میام.(😂😒😑)

مادربزرگ:ا وا خاک تو سرت کنن احمق تو هم به اون اسکول پد صگ رفتی.

مادربزرگ و پدرم به جون هم افتادن.مادربزرگم با اون کفگیرای بزرگمون و یک دمپایی،بابام یه در قصر شکوند و انداخت رو سر مادربزرگ و مادربزرگ از اینور اونور با دمپایی و کفگیر بابامو کبود کرده بود.....

پدر:آی خدا تمام بدنم احساس درد می‌کنه.

مادربزرگ:خاک عالم تو سرت کنن پسر خوب کبود شدی میخوای سالم راه بری(بعد مادربزرگ دست به سرش زد و گفت)ای کمرم.

من:آخه مادربزرگ عزیز اونجا سرته نه کمرت.

مادربزرگ:تو یکی خفه شو که همش سر توسعه.خدمتکارای یکی عوضی تر از عوضی من و این پسر بدرد نخورم توان نداریم شما این دختر ذلیل مرده رو سیاه و کبود کنید.

من سریع رفتم تو اتاق در رو قفل کردم و رفتم بالای پشت بوم که نزدیک بود بیفتم و....

ادامه ی داستان بعد لایک و کامنت بالا ی سیزده بابت انرژی های مثبتی که میدید ممنونم واقعا