مرینت پولدار و آدرین بدبخت
پارت چهارم
#مرینت
لباسای قشنگمو پوشیدم و رفتم پایین.همه جا بوی سوختگی میومد.
من: مادربزرگ چرا اینجا بوی سوختگی میده؟
مادربزرگ:زر نزن ببینم یه ساعته منتظرم بیای کمکم تا الان تو اون اتاقت چه غلطی میکردی؟
من:آخه مادربزرگ عزیزم شما که گفتید برو لباساتو عوض کن و بیا شام بخور نگفتی که بیام کمکت کنم.
مادربزرگ: درد بی درمون بگیری دختر که فقط بلبل زبونیت هم به مادرت رفته.من خاک بر سر بگو که پسرمو دادم به یه مادری از خودم احمق تر.
پدر:دارید در مورد همسر من حرف میزنید؟
مادربزرگ:پ ن پ داریم برای روح مردگان صلوات میفرستادیم،که شما تشیف اوردین.
پدر: آها پس منم میام.(😂😒😑)
مادربزرگ:ا وا خاک تو سرت کنن احمق تو هم به اون اسکول پد صگ رفتی.
مادربزرگ و پدرم به جون هم افتادن.مادربزرگم با اون کفگیرای بزرگمون و یک دمپایی،بابام یه در قصر شکوند و انداخت رو سر مادربزرگ و مادربزرگ از اینور اونور با دمپایی و کفگیر بابامو کبود کرده بود.....
پدر:آی خدا تمام بدنم احساس درد میکنه.
مادربزرگ:خاک عالم تو سرت کنن پسر خوب کبود شدی میخوای سالم راه بری(بعد مادربزرگ دست به سرش زد و گفت)ای کمرم.
من:آخه مادربزرگ عزیز اونجا سرته نه کمرت.
مادربزرگ:تو یکی خفه شو که همش سر توسعه.خدمتکارای یکی عوضی تر از عوضی من و این پسر بدرد نخورم توان نداریم شما این دختر ذلیل مرده رو سیاه و کبود کنید.
من سریع رفتم تو اتاق در رو قفل کردم و رفتم بالای پشت بوم که نزدیک بود بیفتم و....
ادامه ی داستان بعد لایک و کامنت بالا ی سیزده بابت انرژی های مثبتی که میدید ممنونم واقعا