نجات زمین. P19

kastel kastel kastel · 1402/03/23 12:32 · خواندن 5 دقیقه

ادامه مطلب

ماری هم نتیجه دادگاهش معلوم شد دولت برای اعتراظ مردم اعلام کرد که اون آموزش می بینه و پس از اینکه مطمئن شدن می تونه زمان رو کنترل کنه به زمین فرستاده میشه با این کار اعتراظ مردم تموم شد و همه به خونه هاشون برگشتن و ماری رو برای آموزش بردن و استاد اون یک زن تقریبا ۲۳ ساله بود وقتی اون رو دید سریع رفت سمتش گویش رو از همه طرف نگاه کرد و گفت:من بزرگترین محقق درباره گوی ها هستم تا حالا همچین گویی رو ندیده بودم خیلی جالبه اما این ساعت ۱:۲۵ چیه که روش نوشته؟

ماری:نمی دونم راستی اسم شما چیه؟

اوه ببخشید یادم رفت خودم رو معرفی کنم اسم من اما فریکس هست.

ماری:تا حالا کسی همچین گویی نداشته چطور می خوای به من آموزش بدی؟

اما:همونطور که به قبل یا آموزش دادم راجع قدرت اونا داخل طبیعت تحقیق می کنم و بعد که از قدرت نور یا گیاه یا گوی های خاص دیگه فهمیدم بهشون آموزش میدادم در حال حاضر اطلاعات زیادی درباره زمان ندارم وقتی که تحقیق کردم می تونم به تو آموزش بدم.

شهر المانتس

همه منتظر بودن که نوئل رو بیارن تا اعدامش کنن توکا و الکس که نگران بودن رفتن بالای سکوی اعدام و گفتن:ساکت باشین لطفا همه یه لحظه به حرفای ما گوش بدین بعد از چند ثانیه همه ساکت شدن.

توکا:اون فرد که همه منتظر اعدامشین دوست ماست من نمی دونم که چرا همه دوست دارین که اون اعدام بشه ولی اون هیچ گناهی نکرده.

یکی از داخل جمعیت گفت:اون اشرافیه اگر اشرافی ها نبودن ما الان مجبور نبودم با سختی در زمین برای زنده موندن دست و پا بزنیم و بقیه جمعیت هم اون رو تایید کردن وقتی نوئل رو آوردن همه به سمتشون سنگ پرتاب کردن توکا و الکس خودشون رو جلوی نوئل نگاه داشتن تا سنگی به اون نخوره.

نوئل:بچه ها شما اینجا چکار می کنید؟

الکس:الان وقت توضیح نداریم.

وقتی که همه داشتن به سمت اونا سنگ پرتاب می کردن یک نفر با سرعت زیاد به اونجا مردم اول اون رو ندیدن وقتی دیدنش همه با خودشون گفتن اون اینجا چکار می کنه و به اون احترام گذاشتن بعد اون گفت:چرا نمی زارین اونا از خودشون دفاع کنن حداقل بزارین همه حرفاشون رو بزنن.

و برگشت و گفت می تونین حرفتان رو بگین.

تو و الکس تشکر کردن و نوئل گفت:حالا چی بگیم.

الکس:باید از سختی هایی که کشیدی بگیم و اینکه خیلی وقته به عنوان اشرافی زندگی نمی کنی.

توکا:درسته حالا برو بگو.

الکس:چی من برم بگم ولی...

توکا نزاشتن حرفش رو بزنه و اون رو هل داد شد الکس که جمعیت رو دید ترسید.

مردم اون هو می کردن و می گفتن ده بنال 

اونم باید بکشیم

تو فقط داری وقت ما رو هدر میدی

الکس آب ذهنش رو قورت داد و داد زد:نوئل یه اشرافی بود که برای خانوادش پاپوش درست کردن درسته که خانواده خوبی نداشت ولی اونم یه بچه بود تقصیر اون نیست که داخل این خانواده به دنیا اومده تازه اون رو مجبور کردن با یه اسم دیگه به یتیمی خانه ما بیاد و در آخر به زمین تبعیدش کردن.

هنوز بعضی از مردم راضی نشده بودن اونهایی که راضی شدن رفتن اما الکس هنوز باید بقیه رو راضی می کرد یکم فکر کرد و دوباره گفت:اون یه گوی نور داره هر کسی این گوی رو نداره اون می تونه به شما کمک زیادی بکنه بعد از این حرف اون فرد که به اونا کمک کرده بود گفت:درسته فقط دو نفر گوی نور دارن یکی منم و یکی کاپیتان کورا و حالا این دخترم این گوی رو داره ما می تونیم که به اون آموزش بدیم اگر اون خواست که بر علیه ما کاری کنه خودم می کشمش.

مردم که از اون حساب می بردن حرف اون رو قبول کردن و رفتن.

الکس که استرس زیادی داشت نفسش رو بیرون داد و روی زمین دراز کشید بعد توکا به نوئل گفت:دیدی همه چیز رو درست کردم گفتم که پیدات می کنم.

الکس:ولی همه کارا رو من کردم.

توکا:کار کی بود که تو رو هل داد تا حرف بزنی.

الکس:همه کارا رو به اسم خودت نکن تو...

توکا حرفش رو قطع کرد و در گوشش گفت:یادت رفته که کلی به من پول بدهکاری اگر خفه بشی ۵۰ درصد اون رو می بخشم.

الکس:۶۰ درصد.

توکا:۴۰درصد شد.

الکس که دید چونه فایده نداره قبول کرد.

بیشتر مردم داخل این دو روز به ماریوس داخل درست کردن شهر کمک کردن.

دوما:اوناحالشون از قبل بهتره.

ماریوس:بهت که گفتم.

چند نفر از مردم که به اونا کمک نمی کردن هم بعد از دو روز به کمک اونا رفتن اونا بیشتر از قبل با هم حرف می زدن و بیشتر رو کمک هم حساب می کردن وقتی یکی براش مشکلی پیش میومد به کمک هم می رفتن تقریبا یک چهارم شهر رو درست کرده بودن.(اونجا شهر خیلی بزرگی نیست)

مریخ

اما با عجله وارد اتاق جلسه اعضای دولت شد و گفت:ماری قبل از اینکه بهش آموزش بدم داخل استفاده از گوی پیشرفت کرده.

_چی؟چطور ممکنه؟

اما:اون تونسته آینده رو ببینه و بخشی از آموزش هایی که در آینده باید یاد می گرفت رو یاد گرفته.

ممنون که این پارت رو خوندین