❤عشق بی انتها ❤P2
سلام بروبچ چه خبر؟ امروز اومدم با پارت 2 و خیلی هم خوشحالم چون شما رو دارم. و اینم بگم که این داستان برعکس اون یکی خیلی جنگی و تخیلی نیست و یه داستان کاملا رمانتیک و بعضی جاهاش خنده داره. و با ما باشید و بریم سراغ داستان:
FINISH PART 2❤🥺❤
من«مرینت»:
من:
مارگارت کجایی؟
مارگارت:
اینجام مری.
من:
بیا اینجا.
مارگارت:
نه تو بیا.
رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رفتم پیش مارگارت
من:
خوبی؟
مارگارت:
اهــ. اره.
من:
مارگارت چی شده؟
مارگارت:
لوکا با خواهرش میخواد بره.
من:
چیــی؟
مارگارت:
اره میخوان برن کره.
من:
بزار با جولیکا حرف بزنم و بعد.......
گوشیم زنگ خورد.
الیا بود.
الیا:
هی مرینت کجایی؟
من:
تو خونه.
الیا:
مگه نمیای؟
من:
کجا؟
الیا:
خنگه مگه قرار نبود با خواهرت بیای مدرسه بریم سمت ترمینال تا بریم.
من:
وای یادم رفته بود، کی راه میفتید؟
الیا:
نیم ساعت دیگه.
من:
باش من یه ربع دیگه مدرسه ام.
الیا:
میبینمت.
من:
فقط یه سوال ادرین هم هست؟
الیا:
ادرین یه ساعته وایساده.
من:
باشه الان میام فقط لوکا چی؟
الیا:
اره با جولیکا برا چی؟
من:
میام بت میگم فعلا.
الیا:
فعلا.
........ ادرین......
من:
فلیکس چرا مرینت نمیاد؟
فلیکس:
شاید نمیخواد بیاد.
من:
ولی من بخاطر اون اومدم.
......... مرینت.........
من:
مارگارت بریم؟
مارگارت:
بریم فقط لوکا هست؟
من:
اره هست بریم که دیر شد.
مارگارت:
اخ جونــــ. بریم.
....... داخل مدرسه.......
من:
الیا چطوری؟
الیا:
هیچی میخوایم بریم دیگه کم کم.
من:
باشه بریم که یهو........
پایان پارت 2❤🥺❤
خب بروبچ میخواید ادیت مرینت رو بزارم:
1 اره
2 نه
نظرات در کامنت ما
باییییی❤❤