میراکلس :کیتی کت|اریکا آگرست 2
پارت 2
#ماریلا #صبح
با داد و بیداد اون کُره بیدار شدم و همونجور رو تخت به سقف زل زدم تا ویندوزم بالا بیاد...بعد یادآوری دیشب سریع پاشدم و بعد کارای سرویس لباس پوشیدم...شومیز سفید لَخت و کت سیاه-کوتاهه روش با کفشای آل استار سفیدم...با برداشتن کیف و وسایلم از اتاق نسبتا بزرگم خارج شدم....روی صندلی رویه روی اون کُره نشستم و برای صبحونه فقط چند دونه کروسان و یه لیوان قهوه اونم با عجله خوردم....بعد از تموم کردنش مخفیانه چند کروسان برای نیلا تو کیف کمریم انداختم و از خونه با یه خدافظی بلند بیرون زدم و با گرفتن تاکسی به سمت شرکت V رفتم .
--
#مرینت # بعد از رفتن ماریلا منم آماده شدم که برم سر قراری که با بچها گذاشته بودیم غیر آدرین از مرگ/شکست مونارک یا گابریل چندین ماه میگذره و بعد از یک هفته کیریسالیس(لایلا)پیداش شد...الانم چندهفته ای میشه هم از کت هم آدرین خبری نیست و نبرد با شرورا به عهده من و بلکه....بعد پوشیدن لباسم که یه بلیز دامن کوتاه سفید-آبی بود با ساق پای جوراب دار سیاه و کفش های اسپرتم ، کیف کوچیکم رو برداشتم و با انداختن چند ماکارون برای تیکی داخلش از خونه بیرون زدم....با گرفتن تاکسی خیلی زود به شهربازی ای که محل قرار بود رسیدم . «سلاااااااام...» با گفتن همین کلمه تمام بچها که تیپ های خفن و هات زده بودن برگشتن سمتم...«اُ لَ لَ بپایید ندزدنتون خانما» که همه ریختن سرم و نزدیک بود خفه شم...«له..شد..م» با شنیدن این حرف که خیلیم کم صدا بود همه عقب رفتن و عذرخواهی کوتاهی کردن منم تونستم نفس بگیرم ....«خب اول..بریم تونل وحشت» آلیا بود که اینو گفت و اولین نفر خودش رفت بلیط بگیره..نگاهی رد و بدل کردیم و با گفتن"جهنمو ضرر"دنبالش رفتیم .
--
#اریکا # بعد از خوردن صبحونه رفتم اتاق داداش چون خودش گفته بود برم...بعد اتفاقات دیروز و خالی کردن خودم حالم بهتر بود...به اتاقش رسیدم و در زدم با گفتن"بیا تو" وارد شدم...من هویت داداش رو میدونستم و میدونم برای بیماری قلبیش دیگه کت نواری وجود نداره...«بشین»بت حرفش به خودم اومدم و جایی که اشاره کرده بود ، کنار تخت نشستم...«با من کاری داشتی داداشی؟» با لحنی که تردید درش وجود داشت به حرف اومد«خب..راستش،،،»...«چی؟» ایندفعه مصمم حرف زد«من دیگه نمیتونم کت نوار باشم و تنها کسی که هویتم رو میدونه تویی پس....» بقیه حرفش رو حدس زدم و دوباره اشک تو چشام جمع شد«ن..ه..نه امکان نداره تنها کت نوار تویی...» سرش رو پایین انداخت و درحالی که با حلقه داخل دستش بازی میکرد با لحن ناراحتی جواب داد«ای کاش هیچوقت کت نوار نمیشدم...ولی این الان مال توعه» اشکام سرازیر شدن«نه..من قبو...» سرش رو بالا آورد و گریه میکرد؟ درحالی که سعی داشت جلوی اشکاش رو بگیره گفت«وقتی..میگم مال توعه روی حرفم حرف نزن...من..» ولی دیگه ادامه نداد . بخاطر برادرم قبولش میکنم*پاک کردن اشکا*رفت زیر پتو ولی از لرزیدنش معلومه داره گریه میکنه پس فقط جلو رفتم و حلقه کنار بالشتش رو برداشتم ، دستی روی موهاش که از پتو بیرون بودن کشیدم و از اتاق رفتم بیرون...حلقه رو دستم کردم که پلگ اومد بیرون و بدون هیچ حرفی فقط به روبرو نگاه میکرد....«میدونم منم دوس ندارم اینجوری ببینمش...» با گفتن این حرفم فقط لبخند محوی زد که«پلگ پنجه هام رو تیز کن» و تبدیل شدم از اونجایی که قبلانم گذاشته بود تمرینی تبدیل شم همچیو بلد بودم پس از پنجره اتاقم خارج شدم و بعد گذر از ساختمون های مختلف به برج ایفل رسیدم...درست روبه روش با اقتدار ایستادم .
«من اریکا آگرستم ، 15 ساله و از امروز به بعد ابرقهرمان جدیدت کیتی کت ، پاریس» .