مرینت پولدار و آدرین بدبخت

ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ · 1402/03/23 01:26 · خواندن 2 دقیقه

پارت دوم

سلام عشقولیا!خوبین؟خوشین؟سلامتین؟واقعا ممنونم بابت کامنت و لایک هاتون واقعا بهم انرژی داد فک نمیکردم انقد خوشتون بیاد. اینم پارت دوم این داستان:

#مرینت

گوشیم انداختم رو تخت و رفتم پایین برا شام.مادربزرگ و پدرم سر میز نشسته بودن.رفتم نشستم سر میز.

مادربزرگ:چند بار بگم بیا شام بخور دختر؟دارم فشار میخورم از دستت.

پدر:فشار به خودت نیار مادر.شما که مرینت رو میشناسید همیشه که صداش میکنیم وقتی میگه الان یعنی چهل سال بعد.

من:اولا پدر و مادربزرگ عزیز،با این تعریفایی که از این خدمتکارا میکنین دیگه حتما احترام هم یادشون رفته.قدیم به من میگفتن خانم آگرست تشیف بیارین پدر و مادر بزرگتون منتظرتونن.الان میگن مرینت بیا شام بخور.

پدر: غلط کردن به دختر من همچین چیزی بگن؛هم خودشونو هم خونوادشون رو می‌فرستم جهنم.

مادربزرگ:خوبه خوبه.با این کارات این بچه رو کردی این.قدیم که اینجوری نبود بهمون احترام میذاشت.لباساشو قشنگ میپوشید میومد سر سفره.الان از موقعی که این گوشی لعنتیا اومدن این دختر لباساشو عین حیوون تن می‌کنه.خودشم که اصن نگو از ادب و تربیتش.

من:پس خودتون چی مادربزرگ؟!خودتون که از صبح تا شب کلا برنامه ی آشپزی میبینین و لایک میکنین.تازه خودتون قبل اینکه گوشی بیاد آشپزی میکردین و عطر بوی غذا همه جا می‌پیچید.الان این خدمتکارا که درست میکنم که انگار غذای حیوونه.

همینطور من و مادربزرگ با هم دعوا میکردیم که پدرم اومد وسط حرفامونو گفت:بسه دیگه!هردوتاتون گوشی دارین و هم دعوا شروع شد.

مادربزرگ:یکی خوبه خودتی آقا پسر!تو خودت از صبح تا شب فقط داری به چیزای مکانیکی نگاه می‌کنی.اصن کارات یادت رفتن.

من:راست میگه مامان بزرگ.همین خدمتکاران که انقد ازشون تعریف کردین الان دهنشون تا بازو تو دهنمونه.

همین دعواها ادامه داشت تا خدمتکارا و بقیه تو دعوا شرکت کردن.من خواستم آروم از قضیه برم که همه پریدن رومون و گفتن:تو دعوا رو شروع کردی پس خودت هم تمومش می‌کنی.

تا نصف شب دعوا کردیم و دیگه همونجا خوابمون برد....

خب ادامه ی داستان بعد لایک و کامنت بالا حداقل ده تا برا هر کدوم چون واقعاً خیلی سعی کردم قشنگ در بیاد.

منتظر لایک ها و کامنت های قشنگ شما هستم.🌹☺️💖