مرینت پولدار و آدرین بدبخت
پارت اول
سلام عشقولیا!حالتون خوبه؟از این طرفا؟
ایندفعه با یه داستان با ژانر خنده دار و عاشقانه اومدم پیشتون باهم جمع شیم و داستان بگیم.
ایندفعه باید بگم قضیه ی مرینت و آدرین فرق داره و هیچ کوامی ندارن.
برید ادامه ی داستان:
مرینت:سلام من مرینت آگرست هستم.من در کشور فرانسه و در پایتخت اون پاریس زندگی میکنم.من طراح مد معروف پاریس هستم.در زمان تحصیلم به لندن انگلستان رفتم و اونجا در دانشگاه معروفش درس خوندم.راستی باید بگم که مادرم به همراه پدر بزرگم رو از دست دادم و همراه مادربزرگ و پدرم زندگی میکنم.ما توی قصر زندگی میکنیم و از خدمتکارای خونمون بدم میاد.چون خیلی بابام ازشون تعریف میکنه،اینا هم از خود راضین.خودم که یه اتاق دارم مثل حال خونست.یه تخت عین تو کارتونا دارم و یه کمد در از لباس 👗 و کفش👠و لوازم آرایشی 💅💋.من خیلی خواستگار دارم و سنم ۲۵سال هست.
خدمتکار:مرینت تشیف بیار پایین شام حاضره
مرینت:خدمتکار بی ادب،تو چطور به من میگی مرینت.
خدمتکار: ببخشید مرینت خانم ولی باباتون گفته به من گفت که به شما بگم مرینت بیا شام بخور.
مرینت: آخه اسکول بابام گفته تو بیای بگی مرینت بیاد شام بخوره؛نگفت به من بگی مرینت بیا شام بخور.
خدمتکار کوبید تو سرش🤦و گفت:بله شما درست میگید.من خیلی اسکولم.
مرینت:باشه حالا برو منم میام.
ادامه ی داستان بعد لایک و کامنت بالا.....
مطمئن هستم خوشتون میاد من که خودم روده بر شدم از خنده...😂🤣🌹💖