رمان هویت مخفی | پارت چهارم(P4)
❤دو پارت در یک روز فقط به درخواست شما❤
❗توجه: اگه پارت های اول این رمان جذاب رو نخوندین... لطفا از پارت اول بخونید تا متوجهی داستان بشوید❗
ممنون بابت حمایت هاتون🌹❤
بریم برای ادامهی رمان...
به شیشه ضربه زدم تا بابام متوجه من بشه و منو ببینه... اما صدا رو نشنید و منو ندید...*
هانا: لعنتی!
آرنیکا: چی شده؟
هانا: هیچی! چیزی نشده!
*حداقل هنوز یک راه برام مونده بود(فلش)*
راوی: نیم ساعت بعد...
*رسیدیم به خرابه (راستی اینو بگم که خرابه بازسازی شده بود و دیگه الان خرابه نیست.. شبیه خونه بزرگه*
*خلاصه...منو آرنیکا داشتیم لباسمونو عوض میکردیم... که اون موقع ای که داشتم لباسمو عوض میکردم فلش(همون فلش قرمزه که توش اطلاعات باند بود) افتاد روی زمین و وقتی آرنیکا فلش رو دید... سریع برداشتش و به من اخطار داد و گفت هیچوقت تا موقع ای که ماموریت هارو انجام ندم نمیتونم از اینجا بیرون برم...*
راوی: فردای آن روز....
عرفان: خب... هانا خانوم! تو باید با این ماشین(۲٠۶ قرمز) کیان رو سوار کنی... درست طبق نقشه ای که دیروز بهت گفتم... حواست باشه تو ماشین شنوت کار گذاشته شده و ما صداتون رو میشنویم!
هانا: چشم
عرفان: بمب از الان شروع شد خونه کیان نزدیکه سریع میری اونجا...
هانا: اوکیه!
*کیان رو سوار کردم... خیلی ترسیده بودم... پنج دقیقه تا ترکیدن بمب مونده بود... من دلم نمیخواد تو کشتن یک آدم بیگناه شریک باشم... باید یک جوری بهش بگم... چون شنوت گذاشتن صدامونو میشنون...*
راوی: ۴ دقیقه تا ترکیدن بمب...
*سریع موبایلمو برداشتم تا تو دفترچه یادداشتم بنویسم که تو ماشین بمب کار گذاری شده و به کیان نشون بدم... ولی شارژ گوشیم موقع نوشتن تموم شد... لامصب همه چی دارم... ولی شانس ندارم...*
راوی: ۲ دقیقه تا ترکیدن بمب...
*اظطراب و دلهره داشت منو میکشت... دستام عرق کرده بود... سعی کردم با لب خونی و اشاره بهش بفهمونم که تو ماشین بمبه اما نفهمید... هر ثانیه استرسم بیشتر میشد*
راوی: ۱ دقیقه تا ترکیدن بمب...
*تنها یک راه داشتم... یک خودکار تو ماشین بود اونو برداشتم تا باهاش تو دستمال کاغذی بنویسم... دستام عرق کرده بود و نوشته ای نوشتم چون دستمال کاغذی از عرق هام خیس شده بود خوانا نبود*
راوی: ۳۵ ثانیه تا ترکیدن بمب...
*دوباره نوشتم... دوبارهع... دوبارهعه... اما باز خیس شد
راوی: ۱۵ ثانیه تا ترکیدن بمب...
*دوباره نوشتم... این دفعه خوانا بود...
راوی: شمارش معکوس آغاز شد..
*لعنتی... ده ثانیه وقت بود...
راوی: ۱٠... ۹... ۸
*به کیان نشونش دادم... داشت دستام میلرزید...
راوی: ۸... ۷... ۶
*چون دستام میلرزید نتونست بخونه... لعنتی... دستمال پاره شد.. *
راوی: ۶... ۵.. ۴
*باید خودم فرار کنم... لعنتی... در قفله و باز نمیشه*
راوی: ۳ ثانیه
*ترو جون هر کی دوست داری باز شوووو*
راوی: ۲ ثانیه
*نهههه*
راوی: ۱ ثانیه
*لعنتی...*
راوی: ٠.۱ ثانیه... بمب خنثا شد!
هانا: من مُردم؟ بهشتم یا جهنم؟
کیان(لحن خنده): نه تو زنده ای!
هانا: عه! کی بمب رو خنثا کرد؟
کیان: من با لپتاب تونستم بمب رو خنثی کنم... از اون موقعه ای سوار ماشین شدم فهمیده بودم!
هانا: عه!؟ چجوری؟!
کیان: چشمم به زیر ماشین افتاد... بمب رو دیدم.. از اون اول هم میتونستم بمب رو خنثی کنم
هانا: خب مرض داشتی؟ از همون اول خنثی میکردی من داشتم تا مرز سکته میرفتم
کیان: میخواستم جَو بدم! راستی چرا بمب کار گذاشتین؟
*وقتی این سوال رو پرسید ضربه فنیش کردم و از ماشین انداختمش بیرون...*
*جای شنوت رو پیدا کردم و شنوت رو از پنجره پرت کردم بیرون... هورا بالاخره تونستم فرار کنم!*
هانا: ییسسسس تونستم فرار کنم شما عوضیا هم دستتون به من نمیرسه...بالاخره آزادی نصیبم شد... عه... عه... چطوری پیدام کردن؟
* اونا تونستن منو پیدا کنن و دوباره منو به اون خرابه لعنتی بردن...*
عرفان: خب خب خب! شنیدم که میخواستی فرار کنی؟
هانا: نه! کی همچین حرفی زده؟ میخواستم بیام سمت خرابه!
عرفان: کیان چی شد؟
هانا: کیان ماجرا رو فهمید پرتش کردم بیرون!
عرفان: خوشم اومد... آفرین!
سینا: آفرین؟ خدایی به این دختره گفتی آفرین؟! داشت فرار میکرد!
عرفان: میشه دهنتو ببندی؟
سینا: چشم!
* داشتیم حرف میزدیم که یکدفعه ای وحید با صورت خیس و زخم و استرس در رو باز کرد*
وحید: قربان! قربان! بدبخت شدیم...!
عرفان: چی شده وحید؟
وحید: آرنیکا... آرنیکا!
عرفان: آرنیکا چی؟
وحید: آرنیکا فرار کرده!
عرفان: چی؟!
وحید: آرنیکا فرار کرده.. تمام اطلاعاتمون لو رفته
عرفان: ای وای! بدبخت شدیم آخه چرا باید به ما خیانت کنه؟
وحید: اصن اسم اصلیش آرنیکا نیست! اسمش اصلیش مهساست!
عرفان: لعنتی! نفهمیدی چرا تو این همه مدت که با ما بود تصمیم گرفت خیانت کنه؟
وحید: چون اون جاسوسه! جاسوس پلیس!
ادامه رمان در پارت بعدی...(پارت پنجم)
واقعا ممنون که دارین از این رمان حمایت میکنید... دم شما گرم❤🤝
با لایک ها و نظر هاتون به من انرژی میدید تا پارت بعدی رو سریع تر و جذاب تر بسازم.. پس لطفا لایک کنید و کامنت بدید❤🤝
بدرود....!