نجات زمین P15

kastel kastel kastel · 1402/03/21 02:01 · خواندن 4 دقیقه

سلام به همگی بدون اتلاف وقت بریم 

سراغ ادامه داستان

وقتی ماریوس و دوما دوست شدن دوما گفت:حالا با من این معامله رو انجام میدی یا نه؟ ماریوس به هوا نگاه کرد.

ماریوس:ای وای شب شد اگه  دیر برم نوئل من رو می کشه و سریع به طرف جایی که قرار گذاشتن رفت‌.

دوما:کجا داری میری؟

ماریوس:بعدا می فهمی فعلا دنبالم بیا.

وقتی رسیدن نوئل اونجا نبود منتظر موندن.

دوما:بگو چرا اومدی اینجا.

ماریوس:با یکی از دوستام اینجا قرار گذاشته بودیم که اینجا همدیگه رو ببینیم.

تا صبح منتظر موند ولی نوئل نیومد ماریوس بلند شد و گفت:اینجا هیولاهای دیگه ای هم هستن؟

دوما خندید و گفت:من از قویترین هیولاها هستم هیولایی جرئت اومدن به قلمرو من رو نمی کنه به هر حال ممکنه که یکی از اون عجیبا که هر از گاهی به اینجا میان اون رو برده باشن.

ماریوس:عجیبا؟

دوما:اونا انسانن ولی قدرتشون با شما فرق داره.

ماریوس:آها افراد دارای گوی خاص رو میگی درسته؟ 

دوما:چمیدونم بهش چی میگن.

ماریوس:چرا باید به اینجا بیان.

دوما:گفتم که اینجا قلمرو منه اونا هم که این رو فهمیدن بعضی وقتا به اینجا میان تا با من بجنگن اما وقتی پیدامی نمی کنن میرن‌.

ماریوس:تا حالا شده با یکی از اونا بجنگی؟

دوما:آره بعد به اونطرف شهر اشاره کرد و گفت:اونجا رو می بینی.

ماریوس نگاه کرد کاملا تخریب شده بود و پر از سبزه و درخت و گیاه شده بود.

ماریوس:تو الان زنده ای یعنی اون رو ‌کشتی؟

دوما:قدرت اون خیلی عجیب بود می تونس که گیاه ها رو کنترل کنه نتونستم بکشمش اما اون رو فراری دادم‌ سعی کردم باهاش دوست بشم اما قبول نمی کرد.

ماریوس:پس یه گوی گیاه داشته و بعد از دوما پرسید:اگر اون نوئل رو برده باشه کجا باید پیداش بکنیم؟

دوما:باید به شهر المانتس رفته باشه.

ماریوس:خوبه اون شهر از کدوم طرفه؟

دوما:حتی فکرش رو هم نکن به اونجا بری اونجا مثل یه نله مرگ برای هیولا ها و تبعیدی هاست.

ماریوس:پس باید نجات بدیمش اونم یه تبعیدی.

دوما:فایده نداره اونا تا الان خیلی به المانتس نزدیک شدن.

ماریوس نگران و ناراحت بود دوما که غم رو درونش احساس کرد که داره بیشتر میشه شروع به خوردن غمش کرد.

ماریوس:ممنونم.

دوما:برای چی؟

ماریوس:برای اینکه غمم رو خوردی و آروم کردی انسان ها داخل مریخ به همراهی نیاز دارن که غمشون رو بهشون بگن که باهاشون همدردی کنه تو درست مثل اون همراهی با این تفاوت که تو خودت غمم رو می بینی و کمش می کنی ماریوس گفت:من معامله رو قبول می کنم و کم کم چشماش بسته شد و به خواب فرو رفت.

وقتی بیدار شد خودش رو روی یه سکو که از ابرا بالاتر رفته بود دید و چند تا سکو هم کنار اون بود که روشون هیولاهایی بودن و یکی از اونا خالی بود صدای باد میوند تا اینکه یکی از هیولا ها گفت:دوما دیوونه شده چطور تو نست که مثل هیولا های عادی و احمق یک انسان رو برای زندگی انتخاب کنه؟

صدایی از بدن ماریوس اومد که مال دوما بود و گفت:من احمق نیستم بهتر از شما هستم که انقدر گشودیم که داخل تمام روز روی این سکو های مسخره نشستین.

یکی از هیولا ها با عصبانیت گفت:باید این انسان فانی رو از بین ببریم.

ماریوس که نمی دونست چی به چیه تعجب زیادی گرده بود که دوما صداش زد و گفت:اینا همه قویترین هیولا های دنیا حساب میشن و اون سکوی خالی هم جای منه.

یکی از هیولا ها در جواب حرفش گفت:که البته همیشه خدا هم خالی هست سریع از جلد این انسان فانی بیرون بیا.

دوما به ماریوس گفت:نگران نباش تا وقتی که من هستم اونا نمی تونن بهت صدمه بزنن.

یه هیولا که خوابیده بود بیدار شد و گفت:چقدر حرف می زنی برام مهم نیست که داخل بدن اونی و اگر بهش آسیب بزنم به تو هم آسیب زدم مطمئن باش که اگه بازم پررو بشی می کشمش.

دوما:اگر این انسان راهی برای نابودی المانتس باشه چکار می کنین؟

_چی؟تو واقعا فکر می کنی که المانتس با یه انسان مثل این نابود میشه؟

دوما:اون یه انسان عادی نیست اون حامل منه.

_حتی تو هم نمی تونی به تنهایی المانتس رو نابود کنی.

دوما:درسته ولی اگر هر کدوم از شما یک حامل رو برای خودتون انتخاب کنین ۹ نفر میشیم و می تونیم به اونجا حمله کنیم.

_یعنی میگی یک انسان فانی ضعیف رو برای حمله به المانتس انتخاب کنیم هرگز به چنین پستی تن نمیدم.

دوما:اگر غرورتون رو کنار نزارین هیچوقت نمی تونیم این پیمان چند ساله رو تموم بکنیم.

_تو فعلا خودت باید محاکمه بشی انقدر بی پروا حرف نزن.

دوما:بهش فکر کنین می تونین این کار انجام بدین و از شر پیمان خلاص بشین و آزاد زندگی کنین یا یه انسان مثل این رو بکشین و تا آخرش زیر بار این پیمان له بشین.

پایان پارت

فقط یه چیزی رو بگم در ادامه داستان ماجرا پیمان و شهر المانتس و ... رو می فهمیم.