مبارزه نهایی F2 P AKHAR
سلام سلام چطورید؟ اینم از پارت اخر و حالا وقت تلف نکنیم و بریم سراغ داستان، اها راستی ادیت مرینت رو بزارم؟ تو کامنت ها بگید و بنظرتون اسم داستان بعدی رو چی بزارم، خب تو کامنت ها بگید. و حالا بهترینها پ عشقای من وقت تلف نکنیم و بریم سراغ داستان:
FINISH PART 4💀☠️
من«مرینت»:
توی قطار هی میخواستم با مارگارت حرف بزن ولی حال نداشتم.
وقتی داشتیم میرفتیم قطار یهو وایساد.
من:
چی شد لوکا؟
لوکا:
رسبدیم.
توی شانگهای هیچ خبری نبود که ناگهان یه چیز وحشتناک ایوان و میلن گرفت نگو رییس زامبی ها«اولین کسی که زامبی شده بود» اونهارو گرفت زامبی کرد. و ما هم داشتیم میرفتیم که یه زامبی هم لوکا رو گرفت. و لوکا زامبی شد.
مارگارت:
نه لوکا نرو وایسا پیشم.
و دویید سمت لوکا.
منم گرفتمش و بغلش کردم و بردم توی قطار.
مارگارت:
مرینت چرا اینطور شد«گریه کنان»؟
من:
نمیدونم عزیزم نمیدونم ولی من همیشه کنارتم.
ادرین قطار رو روشن کرد و راه افتاد که یو یه چزی اومد داخل.
مارگارت:
لوکا!
دویید سمتش ولی یهو لوکا اونو گرفت گاز گرفت:
من:
مارگارتــــــت!
و سریع رفتم و کوپه اول و در بستم ولی لوکا داشت شیشه رو میشکست.
ادرین:
مرینت همینجا بمون تا اونو بندازم بیرون.
من:
نه ادرین خواهش میکنم نرو. منو تنها نزار.
ادرین:
مجبورم. پلگ تبدیل گربه ای.
......... ادرین.........
هی شلنگ بیا جلو!
و لوکا رفت و اونو خواست گاز بگیره که ادرین بیهوش شد. مارگارت ادرین رو گاز گرفت و ادرین به سمت در کوپه حمله کرد.
وقتی رسیدم به کره رفتم سمت شهر بوسان تا شاید اونجا امن باشه شیشه جلو قطار رو شکستم و اماده شدم بپرم پایین ولی اول سرعت رو کم کردم.
پریدم و قطار به دیوار خورد منفجر شد.
نگهبان:
تو کی هستی؟
من:
از فرانسه اومدم. لطفا کمک کنید.
اونا منو بازرسی کردن ولی بعد از دو دقیقه یه قطار اتیش گرفته روی ریل اومد کل غار ریخت و منم بیهوش شدم.
و اونجا یکی از نگهبان ها اشتباهی منو با تیر میزنه. و این اشتباه منو به عشقم که مرد رسوند.
و مبارزه نهایی من جنگ عشق بود. خدا مارو دوس نداشت که منو از عشقم جدا کرد. 😭
پایان پارت اخر 4☠️💀
خب بچه ها تو کامنت بگید اسم داستان بعد چی دوس دارید باشه و اینکه ادیت مرینتی بزارم یانه.
و تا داستان بعدی بای❤