از اجبار به عشق (5)

𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 · 1402/03/19 13:51 · خواندن 5 دقیقه

                            برو ادامه مطلب 

سلام سلام مهربونا 

چطور مطورین؟ چخبرا؟ 

اومدم با پارت 5 از اجبار به عشق پس برید کیف و حال کنید

         --------------------------------------------------------------

من:تو اینجا چیکار میکنی؟!!!
الکساندر:هوم همراه یکی از دوستام اومدم حالا افتخار رقص میدی؟
میدونستم اگه آدرین بفهمه عصبانی میشه اونم خیلی زیاد 
الکس:میترسی آدرین عصبانی بشه؟نگران نباش اون مست کرده با چند نفر دیگه رفتن پشت ویلا این دوروبرا نیست
چی؟! مست کرده!!!!!
من:خیلی خب
رفتم وسط و با الکساندر رقصیدم
الکس لبخند تلخی زد:هی قدیما چقد باهم تو مهمونیا و پارتیا میرقصیدم سرمو انداختم پایین
الکس:هی من اینو نگفتم که تو ناراخت بشیااا بعد با دستش سرمو آورد بالا
وقتی رقص تموم شد تصمیم گرفتم برم سراغ آدرین میدونستم ممکنه اون بیرون آدمای مست زیادی باشه ولی من دیگه نمیتونستم اینجا رو تحمل کنم باید هرچه سریعتر میرفتیم خونه
رفتم پشت ویلا آدرین با چند نفر دیگه داشتن مشروب میخوردن
یکی از اونا که منو دید گفت:بهههههه بههههههه خانم خوشگلههههه اینجا چیکاررر میکنییییی
آدرین سرشو آورد بالا وقتی منو دید اخم کرد:اینجا چه غلطیییییی میکنییییییی(بچم تو حالت مستیم غیرت داره :/)
من:آدرین میشه ی لحظه بیای....
آدرین اومد پیشم باهم دیگه یکم از بقیه دور شدیم
من:میشه بریم خونه؟
آدرین:من هنوز نمیخوام بیام تو اگه میخوای برو
انگاری یکم مستی از سرش پریده بود
من:آدرین ی وقتی که مستی رانندگی نکنی....
آدرین:پوففففف ماری میخوای پاشو برو خونه نمیخوای پاشو برو داخل بشین
از لحن کوبندش ناراحت شدم:خداحافظ مراقب خودت باش
خواستم برم سر خیابون ی تاکسی بگیرم آدرین دوباره رفته بود پشت ویلا ی چند قدم رفتم که یکی منو محکم چسبوند به دیوار
من:آیییی وحشی ولم کنم
وحشیه(اسم نداشتم چه کنم=\):به بههههه قیافت که خوشگلههههه معلومه بدنتم بینقصههههه
من:و....ولم کننننننن 
تقلا کردم ولی فایده ای نداشت 
دستامو بالا سرمو فقل کرد بعدش لباشو گذاشت رو لبام وقتی نفس کم آورد ولم کرد 
از تو جیبش ی دستمال در آورد می خواست بیهوشم کنه
یاروئه:بیا اینجااااااا میبرمت ی جاییییییی باهمدیگه دوتایییییییی حاللللل کنیممممممم
من:نه....
بعدش دیگه هیچی نفهمیدم......
---آدرین---
اون پشت داشتم با رفیقام حرف میزدم که ی لحظه صدای حس کردم صدای مرینتو شنیدم:نه
سریع به طرف صداش رفتم که دیدم یکی اونو بیهوش کرده میخواسته مرینتو ببره
به سمتش هجوم آوردم و تا میتونستم زدمش اونم چون مست بود فقط کتک میخورد
مرینتو بغل کردمو به سمت ماشین بردمش
--مرینت--
بیدار شدم....
وایی نه چه اتفاقی افتاده من کجام
وقتی ی ذره به خودم اومدم دیدم تو اتاق خودمم
خواستم بلند شدم که زیر شکمم ناجور تیر کشید
آدرین که کنارم بود بلند شد:ماری حالت خوبه؟
یهو چشمم به پتو ی روی تختم افتاد
من:آدرین....ت....تو با من چیکار کردی؟؟!!!!
ی...ینی من دیگه دختر نیستم
آدرین کلافه دستی تو موهاش کشید:ببخشید...خیلی خورده بودم
من:پس چجوری رانندگی کردی؟
آدرین:اومدم خونه خوردم تو مهمونی کمتر خورده بودم
آدرین پرید و بغلم کرد:فوقش فقط ی نی نی بدنیا میاری دیگه
من:آدرینننننننن!!!!!!
آدرین قهقهه ای زد:جونممممممم
ماری؟
من:هوم
آدرین:اون باهات چیکار کرد
من:کی؟
آدرین:همون یارو دیگع
یهو از دهنم پرید:الکساندر؟!
آدرین یهو عصبانی شد:چی؟!! مگه اونم اونجا بوده؟؟؟
من:چیزه...نه از....از دهنم در رفت
آدرین:مرینت به من دروغ نگو
من:خ...خب آره بود....ب...بهم پیشناهاد رقص داد.....
آدرین رگ گردنش ورم کرده بود شدیییید:تو هم قبول کردی؟؟؟
من:خ...خب بهم گ...گفت که ت...تو پشت ویلایی و م...مست کردی منم.....
آدرین:مرینت تو چه غلطی کردیییییی؟؟؟
سرمو انداختم پایین:متاسفم
آدرین تو چشمام زل زد:اگه یکبار دیگه فقط اگه یکبار دیگه اون مرتیکه نزدیکت بشه....هم اونو میکشم هم تورو
انقد نگاه و لحنش ترسناک بود که فکر کنم شب خواب ببینم(=\)
بعدم از اتاق رفت بیرونو پشت سرش درو محکم بست
ی نیم ساعت خوابیدم بعد بیدار شدم همینکه بیدار شدم زنگ زده شد خواستم برم پایین که وقتی دستگیره در اتاقمو کشیدم فهمیدم قفله
صدای آدرینو شنیدم:سلام خوشحالم که اومدی
ینی داشت با کی حرف میزد
صدای طرف مقابل اومد....
الکساندررررر؟؟؟؟!!!!! ینی آدرین میخواست چیکار کنه
خدایاااا خواهش میکنم دعوا نیفتن فقط 
بعد انگار رفتن ی جای دیگه چون صداشون نیومد
همونطور پشت در نشسته بودم سرم رو زانوهام بودو چشمامو بسته بودم
یهو صدای مهیب افنجار اومد سرمو آوردم بالا که جلوم ی آتیش بزرگو دیدم
با تمام توانم به در کوبیدم:آدرینننننننننن....آدرینننننننننن آدرین خواهش میکنم درو باز کنننننننننن
آدرییییییین
از دود سرفم گرفته بود
آخرین چیزی که دیدم چهره نگران آدرین بود....
یهو چشمامو باز کردم: ماری حالت خوبه اتفاقی که برات نیفتاد
من:آ...آدرین
آدرین سرمو تو بغلش گرفت: جونم عشقم ببخشید همش تقصیر من بود...متاسفم
من:م....من خوبم....تو خودت چطوری؟
آدرین:من حالم خوبه چیزی نیست...گاز نشت کرده بود به خاطر همین آتیش سوزی شد
رو لباش ی بوسه ی کوچیک زدم
وقتی قشنگ صورتشو دیدم متوجه پارگی و قرمزی گوشه ی لبش شدم
نگاهم رنگ نگرانی به خودش گرفت: آدرین..ل..لبت چرا اینجوری شده؟؟
آدرین:چیزی نیست فقط ی مشت از دوس پسر سابقت خوردم
خودمو تو بغلش فرو بردم 
----فردا بعد دانشگاه----
آدرین:مارینت من باید برم کارای شرکتو برسم غروب میام
من:باشه عزیزم مواظب خودت باش بعدش لپشو بوس کردم
رفتم تو خونه ی دوش گرفتمو اومدم بیرون خیلی گشنم بود برای همینم ی چیزی تو یخچال پیدا کردمو خوردم
تصمیم گرفتم برم فیلم ببینم که یهو وسط فیلم بهم حالت تهوع دست رفتم تو دستشوییو بالا آوردم
یا خدا من چم شده؟
تصمیم گرفتم با آلیا ویدیو کال(تماس تصویری) بگیرم بعدم بهش گفتم که حالت تهوع یکم سرگیجه داشتم
آلیا:مری...
من:هوم
آلیا:ی تست بده
من:گمشو بابا
آلیا:جدی میگم اینا همش نشونه حاملگی زیادی گشنت بود حالت تهوع داشتی سرگیجه داشتی
من:خیلی خب بابا
بعد رفتم از داروخونه ی اونور خیابون ی تست خریدم...
وقتی اومدم خونه رفتمو انجامش دادم
با جوابش چشمام گرد شددد......

 

خب خب پارت 5 هم تمومید

تا پارت بعد بترکونین💥با کامنتای قشنگتون بهم انرژی خوب و مثبت بدید تا منم قوی شروع کنم به نوشتن 

پارت بعد رو فردا میدم ولی چون فردا ظهر کلاس زبان دارم ممکنه خیلی زود ندم ولی سعی میکنم زود بدم💚

تا پارت بعد.......... 

............ فعلا بای