شیطانی که فرشته شد 7

Arman▬▬ι▬▬ Arman▬▬ι▬▬ Arman▬▬ι▬▬ · 1402/03/18 19:13 · خواندن 2 دقیقه

 سلام بر دوستان گل بوس به کله هاتون که در برابر درس سوخته اند 😂

 سریع به سمت اشپز خونه دویدمو یه چاقو برداشتم و دوباره رفتم تو اتاقمو پتو رو دورم پیچوندم 

داد زدم : الان جرعت داری بیا که با همین چاقو  پپارت کنم بفهمی یعنی چی 

 خودمم از حرفم خندم گرفت به خدا اگه دوباره میومد  همینجا  تشنج  می کردم 

 

 همونجوری موندم تا خوابم برد 

 

صبح با دمپایی مامان که خورد تو سرم بیدار شدم  ک  شروع کرد به فوش دادن : دختره ی احمق چاقو تو تخت تو چیکار میکنه پاشو قرصاتو بخور لنگ ظهره  

 

مامان من دیوانه نیستم دکتر احمق بود هی به من دارو مینویسه  

 

  که گوشیم زنگ خورد الیا بود گوشی رو برداشتم گفتم

 Mسلام الیا جونم چطوری 

 Aسلام  به به خانوم  ببلاخره  ججواب این تلفن لامصب و دادی  ببیا خونمون کارت دارم 

M باش  ببرو ابمیوه بخر اومدم 

 A برو پرو خانوم  ببرات عَن میخرم 

M ممنون میشم که از ادبت  ببه ما ندی 

A دیر گفتی عزیزم همین الان بهت دادم 

M خدافظ دیگه سریع خودمو میرسونم 

 

سریع از پله ها پایین رفتم  وو به  سسمت خونه ی الیا را افتادم 

   چون تولدش بود و مطمعن هستم یادش رفته 

رفتم تو یه کیک فروشی و ییه کیک  تولد خریدم که روش یه میمون بودو نوشته بود تولدت مبارک رفیق میمونم 

  و همونجا گفتم که یه شمع 23 سالگی روش بزاره و با دو تا بادکنک نارنجی رفتم سمت خونش 

 

 

که احساس کردم یکی تعقیبم میکنه سریع برگشتم 

سریع قایم شد غافل از اینکه من دیده بودمش اون یکی از اون مردا بود همون سیاه پوشا 

از کجا فهمیدن من اینجام  

سریع سوار یه تاکسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 تموم شدتموم شد دیگدیگه بریبرید درساتودرساتون ررو بخونید