از اجبار به عشق (4)

𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 𝓜𝓮𝓱𝓻𝓲 · 1402/03/18 17:37 · خواندن 7 دقیقه

                            برو ادامه مطلب

سلام سلام مهربونا

چطور مطورین؟چخبرا؟ 

اومدم با پارت 4 از اجبار به عشق پس برید عشق و حال 

       ----------------------------------------------------------------


آدرین:نمیخوای واسمون شام درست کنی(دقت بفرمایید اینجا خدمتکارشون به مدت دوسال رفته مرخصی)
من:چی میخوری؟
آدرین:پیتزا
من:باشه بعدم رفتم تو آشپز خونه
همینطور داشتم پنیرو میریختم رو پیتزا که دستای یکی دور گردنم حلقه شد
آدرین لپمو بوسید بعد اومد کنارم وایستاد:بده من پنیر و بریزم
من:واسه چی؟
آدرین: میخوام نصرتی طوری بریزمش
عاقا نصرتی طوری ریخت پنیر و خیلی ام قشنگ ریخت :/
من:خب دیگه حالا برو کنار بزارم ادامه پیتزا رو بدرستم(ی سوال آدرین دستاش شسته بود؟ :/)
عاقا پیتزا رو پختیمو خوردیمو خیلی ام خوشمزه بود
رفتم تو اتاقم ی دوش گرفتمو اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباس خوابمم پوشیدم بعدش رو تختم دراز کشیدم
در اتاق باز شد آدرین بود
من: تو اینجا چیکار میکنیییییییییییییییییی؟؟؟؟؟!!!!!!!!!اومد روم خیمه زد (الان رسیدیم به منحرفیش برین حال کنین)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بیا پایین میرسی به منحرفیش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سریع بلند شدمو هولش دادم عقب (ضد حالییییییییآی حال کردمااااااا)
من:بیشعور منحرففففففف
آدرین:حالا یکم حال میکردیم چی میشد
من:هیچی نمیشد
آدرین:پس بزار حال کنیم
من:اههههه بسه دیگه
دراز کشید رو تختو منم کشید تو بغلش
آدرین:پاشو مری دانشگاهت دیر میشه ها تو که نمیخوای روز اولی استادتو ناراحت کنی
بلند شدم آدرین رفت بیرون منم لباسمو پوشیدمو رفتم تو آشپزخونه
من:اوع اوع توعم از این هنرا داشتی ما نمیدونستیم
آدرین:دیگه دیگه
آقا صبحنمونم خوردیمو آدرین منو رسوند دانشگاه
تو حیاط دانشگاه  آلیا و دیدم که باهم رفتیم تو کلاس
آلیا:خب چه خبراااا
منم همه چیو که دیروز اتفاق افتاد واسش تعریف کردم
آلیا:آآآ پس برای این ده هزار تارو واریز کردی
من:برو بابااااا
یهو حس کردم آلیا میخواد از خنده بترکه
من:چته؟
با چشمام بهم پشت سرم اشاره کرد
برگشتم و با.......
آرام طوری که خودش بشنوه گفتم: آدرینننننننننن؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
آدرین با اخم گفت: خانم اگرست اگه حرفاتون تموم شد کلاسو شروع کنم
من:بروع بابا توعمممم
دیدم رفت جلو:من استاد این ترمتون آدرین آگرست هستم
جاااااااان؟؟؟!!!!!!!!!! من فکریدم شوخی طوری گفت (:/)
حالا خداجون استاد قطعی اومده تو اینو گذاشتی بشه استاد من=\
شروع کرد حضور غیاب:مرینت آگرست
من:حاضر
همون لحظه بچه شروع کردن پچ پچ کردن
آدرین داد زد:ساکتتتتت! درسته خانم مرینت آگرست همسر من هستن ولی توی داشنگاه فقط دانشجوی من هستن و من هم استاد ایشون
اوه اوه معلومه از اون سختگیراش
کلاس که تموم شد با آلیا تو حیاط دانشگاه داشتیم حرف میزدیم که با دیدن روبه روم حرف تو دهنم ماسید
همینطور بهت زده به جلوم خیره شده بودم.....امکان نداره....ینی واقعا خودش بود؟!!!!
آلیا:عای دختره سکته چیزی کردی؟؟!!! 
وقتی دید جواب نمیدم رد نگاهمو گرفت حالا اونم فرق چندانی باهام نداشت
آلیا:آخه کدو سبززززززز الان وقت اومدن بوددددددددددد
اومدم طرفمون
با بهت گفتم:الک.....الکساندر؟!!!!
منو کشید تو بغلش انقده تعجب کرده بودم که هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون بدم
منو بغلش آورد بیرون:تعجب کردی نه؟!
پَ نَ پَ میخواستی واست برقصم این وسط :/
عاغا ی لحظه برگشتم که با آدرین مواجه شدم اخم کرده بود شدیدددددد جلو چشماشو خون گرفته بود شدیددددد و از سه متری مارا مینگرید
ینی انقد عصبانی بود کارد تو تنش میزدی خون نمیومد
داشت میومد طرفمون خدایا به بزرگی خودت من هنوز جوونم آرزو دارم(نگران نباش از دست دوروبریات پیر میشی🤣) 
آدرین اومد اینور الکس اینور پستم بود من وسطشون بود
خدایا خودت بخیر کن
الکس:ببخشید شما؟
آدرین:اتفاقا این سوالو من باید از شما بپرسم دور و بر مرینت چه غلطی میکنی
الکس:اوی حرف دهنتو بفهما
من:آقا جون من....
آدرین حرفمو کات کرد
آدرین:دیگه حق نداری جون خودتو قسم بخوری
حس کردم ریدم انقد که لحنش محکم و نگاهش ترسناک بود
من:خواهش میکنم دعوا نکنین
آدرین این الکساندره الکساندر اینم آدرین.......همسر منه
با این حرفم حس کردم بدجور شکست بچم (:'| )
الکس:این همه سال پات موندم حتی زیر چشمیم ی دخترو نگاه نکردم تا بهت خیانت نکنم ولی تو....
ازت انتظار نداشتم
من:منو آدرین.....اول به اجبار خانواده هامون ازدواج کردیم ولی بعدش....
الکس:عاشق هم شدین خیلی خوب عیب نداره تو نشدی یکی دیگه خوشبخت بشین
بعدم رفت
آدرینو نگاه کردم عاغا عصبی در حد لالیگا...
رفتیم تو ماشین تا خود خونه آدرین اخم کرده بود هیچی هم حرف نزد
وقتی رفتیم تو خونه 
آدرین:برو بشین رو مبل
رفتم نشستم خودشم اومد کنارم
اون فقط با اخم به روبه روش زل زده بود:عاشقشی نه؟؟!! 
من:نه....نیستم اون علاقه ای که نسبت بهش داشتم مال قبلا بود
آدرین:هوممم بنظرم خوب دروغ میگی ولی من همونموقع که تو رو تو بغلش دیدم جواب سوالمو گرفتم
من:نه آدرین.....ببین خواهش میکنم حرفمو باور کن من عاشق هیچکسی جز تو نیستم
آدرین:من که میدونم تو ی حسی نسبت بهش داری پس چرا صاف و پوسکنده بهم نمیگی من مشکلی ندارم نمیخوام به اجبار عاشقم بباشی
همون لحظه بغض کردمو اشک از چشمام جاری شد آدرین روشو کرد طرف من:نیستم لعنتی نیستم به اجبار عاشقت نیستم دوست دارم بفهم....باور کن همون که داشتم این حرفارو میزدم به سینش مشت میزدم
منو بغلم کرد:ینی واقعا اونو دوست نداری؟
من:نه ندارم تو عشقمی من جز تو عاشق هیچکسی نیستم 
با دستاش سرمو قاب گرفت بعدم لبای داغشو گذاشت رولبام با ولع میبوسید منم همراهیش کردم
بعد آدرین رفت بیرون
تو خونه تنها بودم تصمیم گرفتم ناهار اسپاگتی درست کنم
همون لحظه که چیندن میزو تموم کردم آدرین اومد خونه
من:مادر زنت دوست داشت =\
آدرین:عههه پس به موقع رسیدمممم
بعد گونمو بوسید باهم رفتیم ناهار خوردیم
همینطور داشتیم غذا مونو میخوردیم که آدرین گفت: کاگامی امشب ی پارتی گرفته ماروهم دعوت کرده میای؟
من:تو میخوای بری؟
آدرین کلافه دستی تو موهاش کشید و حرفی نزد
من: خیلی خب باشه منم میام
آدرین روم لبخند زد منم بهش لبخند زدم
غروب که شد آدرین بهم گفت برم حاظر شم منم رفتم آماده بشم
لباسمو پوشید
موهام رو هم دوتا رشته از اینور و از اونور گرفتمو با ی کش مشکی پشت بستم
ی آرایش خیلی کمم کردم(چیکار کنم آدرین نمیزاره بیشتر بزنه شوهرش غیرتیه ندیدین اوندفعه پاک کرد رژشو :/)
ی کت سفیدم رو لباس پوشیدم
رفتم تو حال من حاظرم
نگام به آدرین افتاد ی تیشرت سفید جذب و شلوار سفید پوشیده بود رو تیشرتش ی کت چرمی مشکی اسپرت پوشیده بود با کفش کتونی مشکی اسپرت تیپش کلا خفن اسپرت بود موهاش مدل فشنهاویی شونه کرده بود
آدرین:مرینت...
من:ها؟چی؟
آدرین:بیا بریم
سرمو به تایید تکون دادم
رفتیم ویلاشون اوووو عجب جای بزرگیه
تا رفتیم تو سوسک ژاپنی(به قول همتون =\)عربده ای کشید:آدرین جونمممممممم
آدرین سریع کاگامیو از خودش دور کرد 
کاگامی:بیاین تو 
عاغا رفتیم سر ی میز نشستیم کاگامی را آنالیز کردم اوه اوه داغون لباس بیش از حد کوتااااه و خیلی هم باااااز
یک آرایش هم مالیده بود به سر و صورتش
ی گارسون از اونجا رد میشد که آدرین بهش ااشاره کرد بیاد این طرف
آدرین دوتا گیلاس از تو سینی برداشت
من:آدرین... تو که نمیخوای مست کنی؟
آدرین:اگه مست کنم کی رانندگی کنه؟
نفس راحتی کشیدم
دیدم هردوتا گیلاسو با ی حرکت خورد
من:آدریننننن......
آدرین: چیه باز
من:هردوتا رو خوردییییی؟؟؟!!!!!
آدرین: نگران نباش با دوتا گیلاس چیزیم نمیشه
بعد پاشد رفت بین جمعیت بوی سیگار و مشروب داشت خفم میکرد
یهو ی آهنگ لایت پخش شد که دست یکی جلوم دراز شد
من:تو اینجا چ....چیکار میکنی؟؟!!!!

 

خب خب پارت 4 تمومید

پارت بعد و فردا میدم 

تا پارت بعد بترکونین💥💥

فعلا بای