عشق پر هوس (3)
برو ادامه مطلب
سلام سلام اوجملا
حال و احوالتون چطوره؟چخبرا؟
اومدم با پارت 3 عشق پر هوس ببخشید کمی دیر شد ولی زیاد دادم برید حسابی حال کنید
--------------------------------------------------------------
از زبون مرینت در شب خواستگاری
خودم و تو آینه نگاه کردم واقعا خوشگل شده بودم.....
مامان سفارش کرده بود که بهترین لباسم رو بپوشم....
ی نگاه دیگه توی آینه به خودم کردم و رفتم پایین....
با دیدن شخصی که خواستگار مامانم بود سکته رو زدم.....
انگار که از 12 تا طبقه انداخته بودنم پایین...
وااااای خدا
امکان نداره!!!
یعنی اون عاشق مامان من شده بود؟؟؟!!!!
من که همینجوری روی پله ها بودم و به گابریل آگرست زل زده بودم.....(حالا فهمیدید چرا مرینت انقد شک شده بود؟!😁)
مامان:وا دخترم چرا اونجا وایستادی؟؟!...بیا بشین
دایی:عزیزم بیا بشین...
من(مرینت):از پله ها اومدم پایین و وایستادم بین مامان و دایی....
مامان:ایشون دخترم هستن....مرینت
گابریل(پدر آدرین!):خوشوقتم.....
من که مونده بودم چی بگم......گفتم..:منم همین طور....
و بعد نشستم سر جام...
واااااای خدا یعنی من باید ی عمر آدرین رو تحمل کنم.....
هی اون رو مخ من رژه بره....
یهو به خودم اومدم و فهمیدم که آدرین نیس یعنی نیومده؟؟؟!!!
توی همین فکرا بودم که دیدم گوشیم زنگ میخوره؟؟!!....
آلیا بود...
من:ببخشید
مامان:عیبی نداره...
رفتم توی اتاقم....
من:الو آلیا....
آلیا:مرینت......مرینت....
من:چیزی شده؟!..
آلیا:همین الان آدرین زنگ زد شمارت رو ازم میخواست....
من:چی؟؟!....توهم دادی..؟؟!
آلیا:آرع...
من:وااای خدا...
آلیا:برا چی؟؟!!..
من:چی گفت بهت؟؟!!....
آلیا:اولش مخالفت کردم تا شمارت رو بدم...
من:آرع جون عمت...
آلیا:ولی گفت قصد بدی نداره...
من:اَه.....آلیا اگه بدونی کی اومده خواستگاری؟!..
آلیا:کی؟؟
من:پدر آدرین..یعنی من باید ی عمر آدرین رو تحمل کنم...
آلیا:این امکان نداره!!!
من:من هنوز تو شوکم..!!!
آلیا:ولی خداییش خواستگاری رو خراب نکنی...
من:اَه...
آلیا:میخوای خراب کنی؟؟!!!!
من:من بدم از گابریل آگرست نمیاد....ولی نمیتونم آدرین رو تحمل کنم...
آلیا:سخت نگیر دختر..(جمله ی همیشگی آلیا)
من:چی چی رو سخت نگیرم...
آلیا:خداااااا..
من:راستی مگه آدرین با خانم بایستر قرار نذاشته بودبرای پدرش؟؟؟...
آلیا:آرع،ولی قبول نکرد...
من:واقعا؟
دیدم برام پیامک اومد...
من:آلیا قطع کن........
آلیا:باش
پیامک رو باز کردم...دیدم شماره ی ناشناس بود..
تو پیامک نوشته بود...(میبینم با خواستگارای مامانت کنار اومدی...خانم دوپن چنگ)
منم براش نوشتم(شما کی می باشید؟)
اون نوشت(دور بر ندار خانم دوپن چنگ)
منم براش نوشتم(من نمیدونم شماره ام کی داده بهت.....ولی اینو بدون فاتحه ی خودت و اون شخصی که شماره ام رو بهت داده خوندس)
اون نوشت(زود قضاوت نکن خانم دوپن چنگ....من آدرین آگراست هستم)
منم نوشتم(به به میبینم که شماره ی این و اون و از دیگران میگیری)
دیدم بازم گوشیم زنگ خورد
همون شماره بود
برداشتم
من:الو....
آدرین:سلام کوچولو...
من:ببین....نگا کن ما الان مهمون داریم ولی اگه اونا نبودن خودم با دو تا دستای خودم.....
آدرین نذاشت حرف و کامل بزنم و گفت:
آدرین:ببین فیلیکس این کوچولو چی میگه
دیدم دوتاشون زدن زیر خنده....
من:هرهر....
آدرین:وای ی نفر ناراحت شد.....
من:بس کن....من رفتم آقای آگرست.....
آدرین:برو برو........تا اونا نگفتن این دختر چقد بی شخصیته که مهموناشون اعتنایی نمیکنه.....
عصبی شدم و گوشی رو قطع کردم.....
از زبون راوی خوشملتون....
خلاصه خواستگاری به خوبی خوشی تموم شد و قرار عقد گذاشتن....
صب توی مدرسه از زبون مرینت.....
من و آلیا وارد کلاس شدیم و نشستیم روی نیمکت هامون......
که دیدم آدرین گفت:
به به خانم دوپن چنگ.....میبینم که خواستگار برای مامانت اومده؟؟؟......و تو هم خواستگاری رو خراب نکردی؟؟....پس شیرینیت کجاس؟؟
منم یکی از پاهام انداختم روی اون پای دیگریم و گفتم:
من:البته فک کنم شما باید شیرینی بدید.....چون بعد از مدتی تونستید ی زن خوب و با شخصیت برای پدرتون پیدا کنید......
آدرین:البته.....
دیدم که یکی از بچه ها گفت:
اون:چی؟؟؟
من:هیچی نیس
دیدم که بازم آدرین بازم خودشو انداخت وسط گفت:
آدرین:چرا چیزی نیس.......اتفاقا ی خبر مهم براتون دارم....
من با کف دستم کوبیدم روی پیشونیم
آدرین:قراره به زودی من و خانم دوپن چنگ خواهر برادر بشیم......
من:ای خداااااا
آدرین:مشکلی هس؟؟!!
فیلیکس گفت:
فیلیکس:خب پسر خاله ی عزیز پس باید شیرینی مفصلی بدید به همه....
آدرین:چرا که نه......امروز همه با هم میریم بستنی میخوریم
من زیر لب گفتم:
من:وای چقد ذوق مرگم شدم
خلاصه دانشگاه تموم شد......
داشتیم من و آلیا،رز، کلورین از دانشگاه بیرون میومدیم که آدرین گفت:
آدرین:کجا خانما...!شما ها نمیاد بستنی بخورید....خانم دوپن چنگ مثلا این شیرینی به مناسب ازدواج مادر شما هستش اونوقت ما نمیاد....
من:لازم به بستنی دادن تو نیس...
اومدم که برم اونور ولی دیدم که.......
خب خب پارت 3 هم تموم شد
حتما پارت 4 رو فردا میدم
لایک و کامنت یادتون نره
فعلا بای