نجات زمین P11
پارت ۱۱
ماریوس فکر کرد که اگر مواد غذایی رو آتیش بزنه ممکنه کامیون ها زودتر بیان و به سمت جایگاه برق تمام زندان رفت و فیوزا رو قطع کرد و سریع به سمت آشپزخانه رفت و با بندگی که داشت روی یه چوب گرفت چند دقیقه طول کشید تا چوب خوب آتیش بگیره وقتی آتیش گرفت یخچال ها رو آتیش زد خیلی زود خبر آتش سوزی پخش شد و همه زندانیان وارد حیاط شدن و همه برای خاموش کردن آتیش کمک کرد آتیش داشت بزرگتر میشد آتشفشانی هم اومده بود اما آتیش بزرگتر از چیزی شده بود که اون انتظار داشت به هر حال این بهترین فرصت برای فرار بود داخل اون هیاهو کسی متوجه اون نمی شد خیلی از زندانی ها پراکنده شدن و هر وس دنبال راهی برای فرار بود دیواره زندان خیلی ضخیم بود و اون هنوز اونقدری بلد نبود از گویش استفاده کنه تا اون رو سوراخ کنه چند تا از نگهبانا جلوی در وایساده بودن که کسی بیرون نره رئیس زندان رفته بود تا به آتش سوزی رسیدگی کنه اون خودش رو سریع به دفتر رئیس رسوند کشو ها رو گشت و یه بیسیم که با اون به بقیه پیام می داد رو برداشت و گفت:تمامی واحد ها به ضلع جنوبی زندان برن زندانی ها دارن فرار می کنن و توجه اونا رو به ضلع جنوبی پرت کرد و رفت سراغ همدستش در فرار ازش پرسید که آشنایی نداره اونم ۳ نفر رو جور کرد.
ماریوس:خب نقشه اینهمن خیلی از سرباز ها رو به ضلع جنوبی فرستادم الان فقط ۶ نفر جلوی درن که مصلح هستن پس درگیری با اونا فایده ای نداره من می خواستم که فقط غذا ها رو آتیش بزنم اما آتیش خیلی بزرگتر شد حالا باید از این فرصت استفاده کنیم اگر بتونیم وارد آتیش بشیم و ستون اصلی رو کاملا خراب کنیم بخش زیادی از ساختمون می ریزه داخل حیاط و حواس نگهبانانی جلوی در رو پرت می کنه و می تونیم فرار کنیم اما ریسکش خیلی بالاست.همون جا دو نفر قبول نکردن و رفتن.
ماریوس:شما قبول می کنید؟ اونا جواب دادن ما که تبعید میشم این مرگ رو ترجیح میدیم.
اونا یه دستمال رو خیس کردن و جلوی ذهنشان گرفتن و وارد آتیش شدن دود زیادی داخل هوا پخش شد رفتن سمت ستون اصلی برای آتش سوزی سست شده بود بهش لگد می زدن اما نمی تونستن بریزنش یکی از همدستش که بدن قوی داشت یه آهن برداشت معلوم بود که خیلی داغ هست دستش داشت می سوخت آهن رو با تمام توان به ستون شد و تونست بهش یکم آسیب وارد کنه ماریوس که تلاش اون رو دید یه آهن برداشت و اونم بهش ضربه وارد می کرد همشون به ستون ضربه زن تا اینکه دیگه نتونستم کاری کنن تقریبا دیگه داشتن موفق می شدن اما درد دستاشون اجازه نمی داد ادامه بدن.
ماریوس به اطراف نگاه کرد و گفت:اینجا دیگه کمکم داره می پوشه باید برویم و منتظر بمونیم تا نیم ساعت دیگه این ستون می ریزه داشتن می رفتن بیرون که یه تیکه چوب از سقف افتاد و راه خروجی رو مسدود کرد اونا دیگه نمی تونستن زیاد دووم بیارن با هم کمک کردن تا اون رو جا به جا کنن تقریبا داشتن کباب می شدن اما موفق شدن که بدن بیرون کاملا سیاه سوخته شده بودن ماریوس نتونست تحمل کنه و از هوش رفت وقتی چشماش رو باز کرد خودش رو داخل یه بیمارستان دید تمام مجروح های زندان رو به اونجا برده بودن اون از تخت پایین رفت و لنگ لنگان رفت کنار پنجره جمعیت زیادی دور اونجا بودن و همش می گفتن که اون رو ول کنین از این حرفا از در بیرون رفت و رفت طبقه پایین هنوز درست نمی دونست کجاست یکم جلو رفت چند نفر اونجا بودن ترسید و قائم شد وقتی اون رفتن اون اومد بیرون وقتی جلوش رو دید نوزادان زیادی رو دید وارد همه پشت شیشه هایی بودن وارد اتاق نوزاد ها شد داخل گردن هر کدوم نوشته ای بود یکی رو خوند.
احتمال داشتن گوی آتش به یتیمخانه آسمان فرستنده شود.
تعجب کرد یکی دیگه رو خوند هر کدوم که می خوند یک گوی داشت و به یه یتیمخانه فرستاده میشد با تعجب گفت:اینا چرا همه یتیمی هستن.
دو نفر وارد شدن و ماریوس رفت یه گوشه اونا با تعداد نوزاد ها رو شمردن و اونا رو داخل دفترچه ثبت کردن یکی از اونا گفت:بیچاره ها دلم براشون می سوزه همه یتیمی های این کشور وقتی به سن ۱۵ رسیدن یه گوی میگیرن و به زمین میرن به جز یه عده محدود که برای آزمایش به اینجا میان و تا آخر عمرشان مثل موش آزمایشگاهی زندگی می کنن.
ماریوس خیلی تعجب کرده بود چرا فقط باید یتیمی ها گوی میگیرن.
وقتی رفتن اونم از اتاق رفت بیرون جلوتر که رفت به یه بخش به اسم گل ها رسید اونجا هم نوزاد بود وارد شد و کاغذ اونا رو خوند همه به یتیمخانه گل ها می رفتن یا دارای گوی خاص بودن البته فقط ۲ نفر اونها گوی خاص داشت اون تعجب کرده بود نمی دونست که ماجرا چیه جلوتر رفت تا اینکه به یه اتاق رسید اتاق کاملا مجهز بود به کسی که داخل اون اتاق بود نگاه کرد با خودش گفت:این مهمونی نیست که داخل مراسم ۳ گوی گرفت!
رفت جلوی تختش پروند ش بود اون رو باز کرد.
بن پاتر از یتیمخانه گل ها بود و ۵۹۶ عمل آزمایشی روش انجام داده بودن که نتیجه اون گرفتن ۳ گوی شده بود و دوباره داشتن روی اون آزمایشاتی می کردن بلکه ۴ گوی بگیره اون تنها کسی بود که از این یتیمخانه زنده مونده بود بقیه زیر فشار این عمل ها مرده بودن.
ماریوس تعجب کرد برای اینکه بفهمه اینا یعنی چی دنبال اتاق پرونده ها گشت...
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘