زندگی درهم
سلام من آویسام دوست پانیا ( سخت اگر چه روشن) من نوسنده ی جدید هستم
_سانایی
+میا
×جک
پارت اول داستانمو مینویسم اگر خوشتون اومد تو کامنتا بهم بگین ادامه شو بنویسم
توی جنگل راه میرفتم که یک دفعه به یک دختری خوردم
_اوه چته چرا حواست نیست دست و پا چلفتی
+واقعا ببخشید خیلی خیلی معذرت میخوام
_ خواهش میکنم فقط خواستم بهت بگم از این به بعد بیش به دور و ورت توجه کنی
+اوهوم باشه
دختره ی دیونه باید ازش عذر خواهی هم بکنم
_چیزی گفتی ؟
+هیچی بابا،خداحافظ
راستی من فقط یک دوست دارم که اونم اسمش جک هست یعنی بهتره بگم بچه ی دوست مامانم ، مامانم میگه تو باید با جک دوست باشی چون اون باهوشه خیلی منظمه و با ادبه
من اصلا از جک خوشم نمیاد چون فقط بلده شیرین زبونی کنه مثلا یک روز که اومد خونمون و به مامانم میگفت:سلام امیدوارم که در تمامه لحظات زندگی زیبایتان پیروز و خوشبخت باشید . واقعا مسخرس
امروز که تو جنگل بودم با اون دختر روبه رو شدم و ازش خوشم اومد دختر خوبی بود
مادرمیا : میا شام آمادست دست از خاطره سازی بردار ........پایان
اگه خوشتون اومد بهم بگین لایک و کامنت فراموش نشه 😍🤩🥰💜