نجات زمین P8
سلام به همه عزیزان امیدوارم که شاد و سالم باشین برین ادامه مطلب ممنون که حمایت می کنین😘😘
بعد از اینکه همه گوی گرفتن چند فضاپیما بزرگ اومد و اونا رو برد و افرادی که نتوانستن گوی بگیرن با یه فضاپیما دیگه بردن.
داخل فضاپیما که بودن مامان زیر لبی زمزمه می کرد منو ببخشین،منو ببخشین.
ماریوس دیگه گیج شده بود بلند شد و گفت:چرا چیزی به ما نمیگین؟چرا فقط به یتیم ها گوی دادین؟ کم کم بقیه هم داشتن همراهش این سوالات رو می کردن که همون لحظه سربازی که اونجا بود تفنگش رو به سمت ماریوس گرفت خواست شلیک کنه که مامان به تفنگش زد و تیرش خطا رفت هر بار که می خواست شلیک کنه مامان مقاومت می کرد آخرش اون رو به زور بردن ماریوس خواست جلوشون رو بگیره اما خود اون رو هم بردن همه که دوست نداشتن برو هیاهو راه انداختن و به نگهبان حمله کردن اما وقتی چند نفرشان رو کشتن بقیه از ترس نشستن و دیگه چیزی نگفتن وقتی رسیدن بودنشون به خوابگاه اما کسی تا صبح خوابش نبرد صبح که شد اونا رو بردن به یه منطقه نظامی همه جا پر از سرباز بود تا اگر کسی خواست شورش کنه سریع سرکوب بکننش.
بعد رئیس اونجا گفت:افرادی که گوی باد دارن این طرف خاک اینجا آتش اینجا و آب اینجا و قوی همه سر پیداشون رفتن نوئل رو دیدن ازش پرسیدن:تو همون دختر اشرافی با گوی نور هستی؟-بله
_ببریدش و نوئل رو بردن توکا با خودش گفت:فقط زنده بمون هر جای زمین هم که باشی پیدات می کنم.
بعد از چند دقیقه شروع به آموزش اونا کردن.
قبل از هر چیزی اولویت شما باید محافظت از گویتون باشه اگه گوی شما نابود بشه شما می میرین.یکی پرسید چرا و در جوابش گفت:وقتی که گوی رو گرفتین حس کردین چیزی از شما وارد گوی میشه و اون روح شما بود و هنوز روح شما با رشته ای به بدنتون وصل هست.
همه چشماتون رو ببندین و سعی کنید از گویتون اطراف رو ببینین بعد از ۲ ساعت همه تونستن که این کار رو انجام بدن.
آموزش گروه آب
استاد:منبع آب در تمام زمین دیده میشه رطوبت هوا دریا داخل دل زمین و حتی درون گیاهان اگر خوب ببینید آب رو داخل هرجا که زندگی جریان داشته باشه پیدا می کنید و یه جلبک جلوی همه انداخت و گفت:سعی کنید با آب درون جلبک اون رو حرکت بدین.یکی پرسید:ما که گوی گیاه نداریم.
استاد:من ازتون خواستم آب رو حرکت بدین شما نمی تونید باعث رشد این جلبک بشین یا یه گیاه جدید درست کنید اما می تونید آب رو کنترل کنید و اونا رو گذاشت تا تمرین کنن.
از اینجا وارد داستان ماری میشیم
ماری رو داشتن می بردن اون نمی دونست داره کجا می ره اون رو وارد یک فضاپیما کردن که داخلش نوئل هم بود و اون رو کنار اون انداختن و بعد از چند دقیقه فضاپیما راه افتاد.
ماری و نوئل کنار هم رفتن.
نوئل:من براشون تهدید هستم اما چرا تو رو دارن با من میبرن؟
ماری:بعد از اینکه خانواده تو رو نابود کردن و خیالشان راحت شد گفتن که پدر من که رئیس غظایی هست حکم اشتباهی داده و براش پاپوش درست کردن بقیه کیرا از دعوای پدر من و تو استفاده کردن و اونا رو به جون هم انداختن وقتی که پدر تو رو نابود کردن سمت پدر من اومدن و اونم برکنار کردن و به زمین فرستادن(شاید دارید فکر می کنید این دو نفر که خانوادشون با هم دشمن چرا باید با هم حرف بزنن این بعدا معلوم میشه) نوئل پرسید:داخل این ۱ روز کجا برده بودنت.
ماری:تموم مدت بیهوش بودم.
همون موقع فضاپیما فرود اومد و اونا رو بردن ماری و نوئل تعجب کردن.
ماری:اینجا که مرکز آزمایشات ملی برای چی ما رو آوردن اینجا؟
نوئل:نکنه اونا می خوان که روی گوی های خاص ما تحقیق کنن.
ماری:این خیلی بده خیلی ها در اثر این آزمایشات مردن.
اونا رو بردن داخل بچه های تازه متولد شده زیادی اونجا بودن.
ماری:این همه بچه اینجا چکار می کنه؟
اونا رو تا یه جا بردن و فرستادن داخل یک اتاق و چند تا لباس بهشون دادن و گفتن داخل اتاق حمام هست دوش بگیرین و اینا رو بپوشین.
بعد از اون اونا رو برد و ماری رو وارد یه اتاق جراحی مجهز کردن و نوئل رو نگه داشتن بعد از یک ساعت یه پسر رو روی یک تخت از اتاق بیرون بردن(همون بن پاتر که در پارت قبل بهتون گفتم)نوئل تعجب کرد و یادش اومد که اون همون پسر که ۳ تا گوی گرفت بود.
نوئل رو به جای اون پسر وارد اتاق کردن.
ممنون که این پارت رو خوندین😘😍