جنگ عشق
پارت ۶
مرینت.
تو راه داشتیم میرفتیم آدرین یه جوری بود انگار یه چیزی رو دلش سنگینی میکرد.
من+آدرین حالت خوبه؟
_اوم اره چطور؟
+خب حس میکنم میخوای یه چیزی بگی ولی نمیتونی.
_نه چیز خواستی نیست عه آندره بریم بستنی بخوریم
+بریم
_سلام آندره
&سلام بفرمایید.
_یه بستنی دو نفره به ما میدین
&بستنی طعم تو نعنا و طعم اون خانوم پرتغال الان براتون میزنم
_ممنون
آدرین. بستنی رو داشتیم میخوردیم که به مرینت گفتم تو خیلی فوقالعاده ای مرینت. 🙂
مرینت.ازحرفش تعجب کردم اما جوابی بهش ندادم
خب آدرین دیگه باید بریم خونه خیلی دیره کاری نداری
_نه مراقب خودت باش. 😊
فردا صبح
مرینت . آخه چرا من همیشه باید خواب بمونم بیا دوباره این الیا ۱۰ بار زنگ زده سریع لباس پوشیدم و بدو بدو خودمو رسوندم مدرسه وارد کلاس شدم
خانوم بوسنیه
+باز که دیر اومدی خانوم دو پن چنگ
_خانوم ببخشید همش خواب میمونم
+برو بشین سرجات
نشستم سر جام یک دفعه یه چیز مثل گلوله کاغذی خورد گردنم دیدم باز اون کیلویی از خود راضی مزخرفه
آدرین دید وسط کلاس بلند شد و گفت:
واقعاً که این چه کاریه میکنی سر کلاس خانوم برژو ا .
کلویی:به تو ربطی نداره آدرین
معلم:کلویی برو دفتر سریع.
کلاس تموم شد من از آدرین تشکر کردم
تا حالا به غیر من کسی تو روی کلویی وای نستاده
بود بهش گفتم بریم به اون لوکای بدبخت سر بزنیم رفتیم
تا رسیدیم به کلبه تا با یه صحنه ی دلخراش رو برو شدیم .....
تا پارت بعد لایک و کامنت یادتون نره
نظرتون برام مهمه انتقاد کنید