من جدید
پارت2
مرینت:
امروز اخرین روز مدرسه بود و الان خونم.مامانم قراره منو به کمپ تابستونی بفرسته تا شاید بیشتر روی
درسام تمرکز کنم تا روی خیال پردازی!!و اصلا خوشحال نیستم.به هر حال,امروز قراره بفهمم قضیه در دیروزی چی بود.
وسایل کمپم را جمع کردم و اتوبوس تا یک ساعت و نیم دیگه میاید دم ایستگاه. مامان الان سرکاره و الان
وقت خوبی است تا قبل اینکه اتوبوس بیاید ته و توی این قضیه در را دربیاورم.
میرم توی جنگل دقیقا همونجا که در را دیدم,همونجا قایم میشم و منتظر میمونم.........
خب هنوز که چیزی نشده و 10 دقیقه هم گذشته,شاید توهم زدم؟ اره احتمال زیاد.اخه در جادویی؟!!
واییییی یک صدای بلند اومد.قایم میشم و نگاه میکنم,همون ادم است و بازم یک کیسه دستشه.یعنی توی کیسه
چی میتونه داشته باشه؟ در هنوز نیستش ولی دست اون ادمه یک کلیده!!!همون کلیدی که تبدیل شد به در!!!!!!
صبر میکنم و نزدیک تر میشم(بوم)واییییی افتادمم الان منو میبینهههه.
ادمه میاد نزدیک و میگه:تو دیگه از کجا پیدات شد؟؟! منو نباید کسی ببینه پسسس
من:نه نه نه منو نکش من کورم!!! من اصلا هیچ چیزی ندیدم!
خانمه(مرینت فهید اون ادم یک زن 40 یا 39 ساله است):پس کی داشت تمام مدت منو میدید؟
مرینت:باشه من کور نیستم ولی منو نکششش!
خانمه:کشتن؟؟!!!نه بابا مگه من بیکارم کا جادوم هدر بدم روی ادمی مثل تو؟
مرینت: چی؟؟؟؟؟؟جادو؟؟
خانمه:بله جادو. مگه تو جادو نداری؟
مرینت:نه بابا ماها جادو نداریم.
خانمه: من توی دنیایی زندگی میکنم که پر از هیولا و جادوگر است
مرینت:چه باحالللل!مثل کتاب مورد علاقم!!!میشه منم بیام تا از کمپ فرار کنم؟انمه
خانمه:نه بابا
مرینت:لطفااااااا
خانمه:نخیر
مرینت:لطفاااااااااا
خانمه:اصلا راه نداره
مرینت:لطفااااااااا
خانمه:قبوله.به شرطی که تو توی مغازم کمکم کنی چون من وسایل انسانی میفروشم و کسی مثل تو نیاز دارم.
مرینت:قبوله.یسسسس قراره جادوگر بشممم.
خانمه:کسی نگفت قراره جادوگر بشی
مرینت:لطفااااااا
خانمه:باشه تا ببینم چی میشه
مرینت:یسسسسس بیبییییییی
خانمه:راستی بچه جون اسمت چیه
مرینت:من مرینت هستم
ایدا:اسم منم اویلین هستش.میتو منو ایدا صدا کنی
مرینت:اسم مخففه؟؟
ایدا:نه.مامانم منو اینطوری صدام میکرد؟
مرینت:چه جالب.
ایدا:خب بریم تا دیر نشده
مرینت:راستی قضیه در و کیسه چیه؟
ایدا:من با این در در دنیای انسان ها سفر میکنم تا مغازه ام را با وسایل شما پر کنم.اسم مغازم هست(وسایل انسان ها)
مرینت: چه جالب
ایدا:حالا میتونی بریم؟
مرینت:اها راست میگی بریم.
(در باز میشه و ایدا و مرینت وارد دنیایی عجیب ولی زیبا و جالب میشوند؛جایی که پری ها دشمن و شیاطین دوستان ادم هستن.جایی که
پر از جادوگر است اما خبری از انسان نیست.فرق جادوگران با انسان ها این انها گوش های تیز دارند)