سخت اگرچه روشن پارت اول
سلام از همگی بابت انرژی های مثبتتون ممنونم چون خیلی کامنتا زیاد بود و همینطور لایکا اومدم با یه پارت دیگه همینطور پیش بره شبم یک پارت داریم .
بریم سراغ رمان ...
با چهره ی عصبانی مدیر ساختمان مواجه شدم . - دختر جون اینجا خونه ی بابات یا دیوونه خونه که نیس انقدر صدای اهنگو بلند میکنی میکنی . + واقعا ببخشید حواسم نبود . - ببخشید ببخشید دیگه خسته شدم دفعه بعد اخطار نمیدم .درو بستم کم مشکل داشتم اینم روش به خشکی شانس . من واقعا بدبختم ای خدا ! رفتم خونه را جمع و جور کردم بعد لباسمو پوشیدمو رفتم خرید کمی نون گرفتم شیر خریدم ماست خریدم و سیب زمینی گرفتم ؛ راستی من تو مارسی زندگی میکنم .
شام پیتزا خریدم و خوردم جالب این بود که توی راه یک دخترو دیدم که سفید پوست بود و داشت کلوچه می خورد ( سفید پوست در فرانسه کمه ) + سلام - سلام . + تو توی این کشور زندگی میکنی ؟ - راستش نه من تو تگزاس زندگی میکنم و دور دنیا سفر میکنم . - اهان فهمیدم . - اسمت چیه ؟ + مرینت و تو ؟ - وندا +چه اسم جالبی داری خیلی باحاله .- مرسی ، میای بریم کافه مهمون من ؟ پیشنهادش را قبول کردم رفتیم روی صندلی نشستیم گارسون اومد و گفت : × چی میل دارید ؟ - لته با دسر مخصوصتون تو چی مرینت ؟ + میلک شیک بستنی و نسکافه . × چشم حتما چه خوش سلیقه ! از حرف گارسون خندیدم و وندا هم لبخند زد بعد کمی حرف خسته شدیم و هرکی رفت خونه ی خودش . پایان
بچه ها کلاسم شروع شد من برم بای