عشق خونیp5❤️
سلام من امدم😔 برای تاخیر واقعا معذرت می خوام
و ممنونم که درک و حمایتم می کنید😢💔
واقعا خوش حالم که از هر پارت به خوبی حمایت می کنید💖خیلی دوستون دارم وقتتون رو نمی گیرم
بفرمایید ادامه :
فلش بک به بی هوش شدن مری........
....... ادرین......
لوکا داشت با اون سیس مسخره ی ظاهرا دختر کشش به طرف من میومد که با دختر وحشی ه( همون که سگش و خودش پاچه می گیرن😂/نویسنده:ببند بیشعور خودت پاچه میگیری/به تو چه/نویسنده :صحیح 🙄) برخورد کرد. البته من دیدم لوکا کور خورد به دختره. دختره بی هوش شد و داشت میفتاد و لوکا مثل بستنی یخ زده بود😁منم نمی دونم چرا ولی حس مردونگی م گل کرد و سریع رفتم دختره رو گرفتم نیفته........ برعکس وقتی که دختره بیداره وحشی ه الان خیلی مظلومه و مثل فرشته ها خوابیده
...........لوکا............
اونقدری که ادرین دوست خودم بهم غر زدو فحش م داد دوست دختره الیا فحش م نداد🙄
این چه زندگی ه اخه بجای اینکه ادرین از من حمایت کنه فحشم میدهههههه(نویسنده:خب عزیزم تو کور بودی خوردی به مرینت اگه دختره به هوش نیاد چه خاکی میریزی تو سرت؟ من حق کامل رو به ادرین میدم😅/لوکا:کی از تو نظر خواست؟ /ادرین:هوی! مودب باش. چون حقیقت تلخ ه تو باید بپری به طرف که راست میگه؟ /نویسنده:بیخیال تموم ش کنین!). خیلی بد بود وقتی دختره بی هوش شد من شکه شده بودم و نمی تونستم تکون بخورم! اگه ادرین دختره رو نمی گرفت الن شاید سرش شکسته بود......
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بازگشت به زمان حال........
.......... مرینت.........
الیا از رو کمر من، منم از رو کمر زویی بلند شدم.
زو(زویی😅) :مرینت این چه کاری ه؟
-الیا این چه کاری ه؟
الی:شما دوتا این چه کاری ه؟ بار اخرتون باشه بدون من هر کاری می کنید!
زو:خب حالا
الی:مرینت
-چیه؟
الی:اون ویترین مشکی ه که توش پر مدال و جایزس
-خب؟
الی:همرو تو بردی؟
-اره چطور؟
زو:کو چرامن ندیدم؟
الی:چون تو کوری!
-خب دیگه اتاق منو تخلیه کنید میخام برم حموم!
الی:باشه ولی وقتی اومدی بای مدال هاتو نشونمون بدی!
-باشه برید، یکی تونم برید اشپزخونه ی چیز درست کنید بخوریم
بعد از یک حمام و لباس پوشیدن......
الی:خب معرفی کن
زو:ایول بابا همه ی مدال هاشم طلان!
-خب این برای اسکیت رو یخ ه 🏆🥇⛸️
این برای جوان ترین پیشگو🏆🥇🔮
این برای بهترین دست فرمون 🏆🥇🏎️
بهترین موتور سوار🏆🥇🏍️
بهترین تیرانداز🏆🥇🎯
بهترین شمشیرباز🏆🥇🤺
ودر اخر مورد علاقه ی خودم
اولین فرمانده زن ارتش در جهان🏆🥇🌏
الی:برگامممم تو فرمانده ی ارتشی!
زو:عرررررررر تو تو ارتش بودی؟
-اره دیگه بزرگش نکنید بیاید نهار بخوریم گشنمه🙄
بعد از خوردن نهار با دخترا فیلم دیدیم و برای شام از بیرون غذا سفارش دادیم.......
روز بعد
.....................................
با زنگ گوشیم بیدار شدم کارای هر روزمو انجام دادمو ی دست لباس مشکی پوشیدم.......
ماشینمو پارک کردم و وارد دانشگاه شدیم. مثل هرروز وسط حیاط دانشگاه با دخترا جلسه گرفتیم. داشتم با زویی حرف می زدم که یهو نور هلی کوپتر افتاد روم و کسی که داخل هلی کوپتر بود با بلند گو گفت :پیداش کردیم..... رو پشت بوم فرود می ایم و همزمان ماشین های مشکی با موتور های مشکی وارد حیاط دانشگاه شدن. دقیقا جلوی ما پارک کردن. ی نفر از اون موتور سوارا به سمتم اومد و گفت :خانم مرینت دوپن چنگ؟
-بله بفرمایید شما؟ هیچ کس حرف نمی زد و فقط به ما گوش میدادن برای همین صدا مون پخش می شد.
ی نفر:ینی تو من نمی شناسی دوشیزه جهنمی؟
با گفتم این جمله یهو چیزی یادم اومد و بلند گفتم :مایک!!!
مایک:چه عجب منو شناختی دوشیزه جهنمی! بعد کلاه کاسکت ش رو از روی سرش برداشت
-دوشیزه جهنمی عمته!
مایک:بیشعور عمه من مادرته!
-خب زبون نریز چرا اومدی؟
مایک:رئیس جمهور محترم المان از فرمانده خواستن برگرده و کار فوری باهاشون داره!
-اما مایک من که تازه اومدم پاریس!
مایک :این ی دستوره فرمانده
پایان ببخشيد کم بود ولی بجاش فردا هم میزارم
جفت ش بالای ده خدا بده برکت❤️
خدانگهدار خیلی دوست تون دارم💜