چتر بسته (p8)

Arezo Arezo Arezo · 1402/03/15 16:31 · خواندن 4 دقیقه

 ببخشید دوستان یکم پارت رو دیر گذاشتم 

چون مهمون داریم و شاید پارت بعد رو ساعت 9 یا 10 بزارم. 

شرمنده:) 

لایک ها به 15 برسه فردا 2 پارت میزارم :) ❤❤❤

Part8

آدرین : 

دلیل این احساس هارو نمیفهمم 

تا اینکه به کلاس رسیدم و خواستم در رو بازم کنم که موقع باز کردن در دستمون خورد بهم 

هر دو برگشتیم و بهم نگاه کردیم . 

حس خاصی که داشتم قوی تر میشد و برق داخل چشمای بود منو مست نگاه کردنش کرد که یهو به خودم اومدم گفتم : 

-ببخشید

حواسم نبود :) 

+مشکی نیست 

وارد کلاس شدیم و نشستیم 

مرینت : 

کنار آلیا نشستم که آلیا گفت : 

+2 ساعت کجا بودی؟ 

-سر قبرم، حیاط دانشگاه

+بعد چه جالب با آدرینم میای؟! 

-آلیا، چرا سعی داری من و آدرین رو به زور به هم بچسبونی؟؟؟؟ 

+چون از قبل چسبیدی 

-جواب قانع کننده ای بود 

................................................. 

کلاس تموم شد و با آلیا به سمت خونه و رفتم و بعد هم خدافظی کردم وارد خونه شدم و رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم و سریع شروع به خوندن جزوم کردم چون قرار بود بدمش به آدرین 

آدرین :

رفتم خونه و اتاقم رو مرتب کردم و لباسم رو عوض کردم 

چون قرار بود مرینت بیادش 

امیدوارم بودم بتونم به طور غیر مستقیم احساسم بهش انتقال بدم. 

همینطور که داشتم به کارهام میرسیدم یهو صدای در اومد! 

خوشحال از اینکه که مرینت بود در رو باز کردم و با... 

کاگامی روبه رو شدم. 

انگار توی دلم داشتن شیشه خورد میکردن 

کاگامی سرش رو بالا آورد و گفت : 

+سلام آدرین 

سرم رو پایین انداختم و گفتم :

-سلام 

+میتونم بیام تو؟ 

-آره 

رفتم رو تختم نشستم و کاگامی هم کنارم نشست و بهش گفتم : 

-اینجا چیکار میکنی؟ 

یه لحظه کپ کرد و برگشت و بهم گفت : 

+مگه پدرت بهت نگفته بود؟ 

-آره، ولی انتظار نداشتم ببینمت؟ 

+چی؟ آدرین منظورت چیه؟ 

-منظورم رو خوب متوجه شدی 

+آدرین هدفت از این کارا چیه؟ 

من دوست دارم 

-ولی من نه 

+چرا؟ 

-چون احساسی نسبت به عاشقی بهت ندارم 

+حتی اگه از من هم متنفر باشی ولی من دوست دارم 

و پدرت با ازدواج ما موافقه 

پس قهر رو کنار بزار 

-قهری وجود نداره من تو اندازه یه دوست میدونم 

+ولی

-ولی و اما نداره و از اتاقم برو بیرون 

مرینت : 

خب اینم از آخرین صفحه 

عالیه 1ساعت و نیم هم وقت اضافه دارم 

لباس هامو عوض کردم و جزوه رو برداشتم به سمت خونه آدرین رفتم

نزدیک شدم و زنگ خونشون رو زدم 

البته خونه که نه یه عمارت با شکوه 

در باز شد و آدرین رو پشت پنجره دیدم که به سمت عمارت رفتم و در رو باز کردم و آدرین از پله ها پایین اومد گفت :

+سلام مرینت خوش امدی 

-سلام ، ممنون 

آدرین منو تا اتاقش همراهی کرد و.. 

آدرین : 

مرینت رو بردم داخل اتاقم و صندلی رو براش کنار زدم تا بشینه و خودم هم رو به روش نشستم که بهش گفتم : 

-چیزی میل نداری؟ 

+نه ممنون 

دست تو کیفش کرد و جزوه رو در آورد و گفت : 

+ببین 4 صفحه اول از فصل یک هست و آسونه کلا و اولین صفحه، کل نکات خیلی خیلی مهم کتابه 

و بقیشم بالای صفحه فصل ها و... نوشتم 

ببخشید یه ذره بد خط و کج و موجه 

چون همه رو تند تند نوشتم 

-نه مشکلی نیستش، خیلیم خوبه 

+خب کاری نداری من برم دیگه 

-راستش یه چند تا سوالم داشتم 

+بگو، در خدمتم :) ❤

-راستش من یه چند وقتی هستش که به یه دختری مثل اینکه عـ. علاقه شدم و هنوز شک دارم که واقعا عاعاشقش شدم یا نه 

+خب راستش منم اطلاعات زیادی در باره ی عشق و عاشقی ندارم ولی اگه احساس عجیبی به اون شخص داری یا به طور نا خداگاه میاد تو ذهنت، وقتی میبینی ضربان قلبت میاره بالا، گونه هات سرخ میشه و سخت باهاش ارتباط میگیری 

یعنی عاشقشی 

راستش قبلا این تجربه ها داشتم. 

-واقعا، هنوزم بهش علاقه داری؟ 

+نه 

-خداروشکر، یعنی 

چطور به اون دختر بگم که عاشقشم ؟ 

+خب باهاش قرار سر هر بهونه ای بزار، صمیمی شو باهاش، برو باهاش کافی شاپ یا بستنی بخورید و... 

اینجوری خودش میفهمه و اگه به روی خودش نیاورد حست رو بهش بگو 

-واقعا ممنونم 

این داستان دامه دارد....