الکس و آلیس رایدر

ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ · 1402/03/14 23:34 · خواندن 2 دقیقه

پارت چهارم

سلام ببخشید دیگه نمیتونم پست بزارم زیاد چون امتحان دارم تا شنبه ی هفته ی بعد ولی خب سعی میکنم زود برسم پارت بزارم

پارت چهارم داستانمون:داشتیم می‌رفتیم به اون سمتی که عموم رو به قتل رسوندن

که رسیدیم به یه بن بست اون بن بست یه تیکش باز بود که الکس خواست بره که به من و تام گفت که همینجا بمونید من ببینم اینجا چه خبره؟

من:نه الکس من باهات میام تا هم من بفهمم از نزدیک عمومو هم بتونم مراقب باشم کسی نیاد 

الکس:نه آلیس بمون پیش تام،تام تو از آلیس مواظبت کن تا من بیام 

تام:باشه 

من:مگه من بچم که مراقبم باشه.

الکس رفت و تام حواسش پرت بود من که خیلی نگران الکس بودم از این فرصت استفاده کردم و رفتم داخل...

یکی داشت به الکس نزدیک میشد و یه جرقه همراهش بود آروم رفتم و کوبیدم تو سرش اون هم بیهوش شد 

الکس نگام کرد و با عصبانیت گفت:آلیس مگه نگفتم پیش تام بمون من میتونستم از خودم دفاع کنم .

من:اینجای تشکرته نزدیک بود بیهوشت کنه.

الکس:من از پس خودم برمیام 

من:باشه خودت خواستی دیگه کاری باهات ندارم 

نگهبانان صدامونو شنیدن و اومدن بیرون حدسم درست بود عمومو به قتل رسوندن جنازشو دیدم ای بدجنسا میدونم باهاتون چیکار کنم.

نگهبانان اومدن اما الکس از پسشون بر نیومد فک کرد باهاش اومدم ولی داشتم با اونا میجنگیدم ولی طاقت نیوردم تعدادشون زیاد بود غول پیکر بودن منم با طنابی که همیشه همرامه از اونجا رفتم الکس منو دید اما هیچی نگفت منم با عصبانیت نگاش کردم و رفتم....

الکس رفت اما من دست بردار نبودم و میخواستم بفهمم چرا عمومو کشتن و به چه دلیل عموم به اونجا رفته تا نزدیک یه پایگاه مخفی رفتم که داشت درس بسته میشد منم سریع رفتم تو و در بسته شد یه هو یه کسی که فک کنم مامورشون بود با یه لباس سیاه اومد و به من گفت سلام آلیس رایدر خوش اومدی...

ادامه ی پارت بعد این داستان با لایک و کامنت بالا.... قول میدم هرچی لایک و نظراتتون رو بگید روزی دوبار پارت بزارم و اگر نظری پیشنهادی یا انتقادی داشتید تو کامنت ها بگید که چطور داستان رو ادامه بدم....