نجات زمین : زندگی در مریخ P1

Madara Madara Madara · 1402/03/11 20:43 · خواندن 4 دقیقه

سال 1650

یتیمخانه:بچه ها همه بیاین مسابقه نجات زمین شروع شده.

همه جمع شدن.

توکا:ساکت اگا سات نشین مامان(سرپرست بچه ها در یتیمخانه)می فهمه و اجازه نمیده برنامه رو تماشا کنیم.

تلویزیون:10 سال پیش زمین در اثر حجوم موجودات ناشناخته به نابودی کشیده شد و بیشتر از 50 درصد بشریت نابود شد پیش از این اتفاق پروژه ای در حال انجام بود که زندگی در مریخ را ممکن می کرد اما برای نجات باقی بشریت نتونستن پروژه رو کامل کنن برای همین پس از 100 سال این وسیله در اثر فشار و خلا فضا نابود و به زباله فضایی تبدیل میشه و برای نجات زمین برای ادامه زندگی بشریت برنامه ای رو به وجود اومد به اسم نجات زمین و هر انسانی که قادر به داشتن گوی عنصر هستند را به زمین فرستاده میشوند به امید اینکه قبل به پایان رسیدن 100 سال زمین رو از وجود این موجودات پاک بکنند و بشریت را نجات بدهند.

برنامه داشت شروع میشد بچه ها شروع کردن به حرف زدن:من شنیدم که داخل زمین جا هایی به بلندی یه برج وجود داره اسمش کوهه یکی دیگه گفت من شنیدم که وقتی آدما داخل زمین بودن پیشرفت خیلی زیادی کرده بودن اما برای اینکه مجبور شدیم به اینجا بیایم خیلی از اون وسایل رو نداریم و ...

هون موقع تلویزیون خاموش شدو همه شروع به سر و صدا کردن کار مامان بود.

مامان:ساکت باشین مگه نگفته بودم که این برنامه واسه بچه ها خشنه همه آروم برین سالن غذاخوری شام آماده شده.

بچه ها داشتن می رفتن که تلویزیون روشن شد.مامان به طرف الکس رفت و گوشیش رو از گرفت و بعد تلویزیون رو خاموش کرد و گفت:چند بار باید بگم که انقدر وسایل یتیمخانه رو حک نکن دفعه بعد که این کا رو انجام بدی گوشیت رو خراب می کنم.

الکس لبخندی زد و گفت:همیشه همین رو میگی اما اتفاقی نمیفته.

مامان:خیلی خب پر رو نشو شما بچه ها چرا هنوز اینجا موندین سریع برین به سالن غذاخوری.

همه سریع از پله ها پایین رفتن.

مامان:آروم برین نخورین زمین و بعد ماریوس و توکو و الکس رو صدا زد و گفت که برن پیشش.

مامان:شما ها از بقیه بزرگترین باید وقتی اونا دارن کار اشتباهی می کنن به اونا تذکر بدین نه اینکه همراهیشون کنین.

ماریوس:اما ما... قبل اینکه حرفش رو بزنه توکا وسط حرفش اومد و گفت:ببخشید مامان اشتباه کردیم.

مامان:آفرین حالا برین شامتون رو بخورین .

الکس از بقیه سریعتر رفت ماریوس زیر لبی به توکا گفت:تو بازم خواستی من رو ضایع کنی خود شیرین.

مامان:دارم می‌شنوم.

وقتی که از پله ها پایین رفتن ماریوس به توکا گفت:من برم دستم رو بشورم و رفت داخل دستشویی بعد از چند ثانیه آروم سرش رو اورد بیرو تا ببینه که کسی هست یا نه و بعد رفت به طرف اتاق پرونده ها اما وقتی رقت داخل الکس اونجا بود وقتی همدیگه رپ دیدن یه لحظه از ترس پریدن عقب الکس که دید اون ماریوسه خیالش راحت شد(الکس وقتی بچه بود مامانش مرده بود و با باباش زندگی میکرد پدر اون یه حکر حرفه ای بود الکس هم از اون حک رو یاد گرفته اما یه روز پدرش سعی کرد برای بهتر کردن زندگی الکس پروژه شبکه زندگی رو حک کنه اما موفق نشد و اون رو دستگیرش کردن و اون رو به زمین تبعید کردن دولت هر کسی که کوچکترین جرمی رو انجام بده به زمین تبعید می کنن و خدا می‌دونه که اونجا چه بلایی سرش میاد بعد از اون اتفاق الکس به یتیم خونه اومد و تا 1 ماه یا کسی حرف نمیزد و معمولا غذا نمی خورد اما به مرور زمان خاطراتی که از اون زمان داشت کمتر شد و تونست شادتر زندگی کنه)

ماریوس:تو بازم اومدی گوشی رو برداری.

الکس:تو برای چی اومدی?

ماریوس:خب..خب..من اومدم تو رو ببرم.

الکس:یه چندبار دیگه هم خب خب می کردی می دونم که میای پرونده ها رو ببینی.

ماریوس:چی پس تو دوربینا رو هم حک می کنی.

الکس نگران شد و گفت:به مامان تگیا.

ماریوس:قبوله من درباره تو چیزی به مامان نمیگم تو هم درباره من چیزی نگو الکس قبول کرد بعد ماریوس به سمت قفسه پرونده ها رفت تعدادشون زیاد بود همون موقع در باز شد مامان اومد داخل و الکس رو دید گفت:بازم که داری موبایل رو بر میداری و گوش اون رو کشید و بردش بیرون.اما ماریوس که پشت قفسه ها رفته بود رو ندید ماریوس پرونده ها رو 3 ماهی بود که داشت می دید اون به سمت یه پرونده از کسایی که از یتیمخانه رفته بودن رفت و اون رو برداشت:خودشه پیداش کردم و به سمت موبایل الکس که همونجا بود رفت و اون رو برداشت و از پرونده عکس گرفت.

اون پرونده چه کسی بود?

ماریوس چرا اون رو برداشت?        K.A.M

خیلی ممنون کا این پارت رو خوندین,😘😘

ببخشید نتونستم عکس بزارم اما وقتی فهمیدم عکسش رو می زارم