شیطانی که فرشته شد 5

Arman▬▬ι▬▬ Arman▬▬ι▬▬ Arman▬▬ι▬▬ · 1402/03/10 11:10 · خواندن 2 دقیقه

 باز سلام این پارت ممکنه  خخیلی کوتاه باشه ولی یه عضو جدید وارد داستان میشه  وو عکس پسره روی  پپارت میزارم نخندید ولی یاد ندارم اینجا عکس بزارم  وو پسره  ااسمشو توی داستان میشنوید 

  لباسو یه گوشه انداختم  وو بلند شدم  که گوشیم زنگ خورد ورداشتم   

مکالمه

M سلام چیزی شده که زنگ زد ی 

  بله خانم یادتونه که یه نقاشی ااز خانم رز دوستتون کشیده بودید ییه خریدار واسش اومده میگه ککه حاضرم براش پول زیادی بدم 

M من مگه نگفته بودم فروشی نیست 

 خانم یادمه خانم که گفته بودید ولی هرچی ببه اقا میگم قبول  نمیکنه میگمه خود شما باید بیاد 

 

  M باشه الان راه می افتم 

 

با عصبانیت از خونه بیرون شدم و سوار ماشین شدم 

خیلی زود خودمو رسوندم و درو مهکم  ززدم 

و با اون مرد رو به رو شدم  دداد  ززدم مگه من نگفتم نمیخوام نقاشی رو بفروشم 

لبخند زیبایی زد که دندونای سفید و مرتبش خودنمایی کرد 

گفت سلام خانم مری  ااز دیدنتون خوشوقتم   

و دستشو به سمتم گرفت دست دادم و گفتم : سلام منم همینطور ولی من نمیدونم این نقاشی رو بهتون بدم 

اروم گفت  ممن نقاشی رو بهتون بر میگردونه فقط میخوام بهش یه چیزی اضافه کنم  وولی ببخشید یه سوال دارم این نقاشی اب که کشیدید انگار ایشون مردن 

 M بله شما درست فهمیدید باشه این نقاشی رو به شما میدم ولی اگه دستتون به این نقاشی بخوره  ااحتمالا میدونید چه بلایی سرتون میارم و ببخشید اسمتون رو نپرسیدم 

خندید و گفت اسم من ساشا هست  

 باشه لطفاً زودتر نقاشی رو بهم برگردونید 

من که هنوز نقاشی رو نبردم 😁

 از خجالت سرخ شدم و سرمو  پپایین انداختم  

خندید وگفت میشه شمارتونو داشته باشم 

سرمو بالا اوردم و نگاش کردم    ننگاه مرموزی  کرد و خندید و گفت  ننترسید به بقیه نمیدم شمارتونو