عشق خونیp3 ❤️

🥺🫀niyaa 🥺🫀niyaa 🥺🫀niyaa · 1402/03/08 18:04 · خواندن 6 دقیقه

سلومممم من امدم با پارت سه هم امدم. این پارت رو تقدیم می کنم به همه ی کسایی که کامنت گذاشتن و لایک کردن❤️

راستی مهسا جان لطفا ( (  ♫ عشق خونی  ♫ ) ) رو داخل برچسب ها بزار❤️

بفرمایید ادامه :

مشکی به سمتش هجوم برد. فیلیکس هم که تازه موضوع رو گرفته بود سریع دوید و از مشکی دور شد. منم داد زدم:مشکی مامان می تونی بگیریش همه بگید مشکی مشکی هی هی مشکی مشکی هی............ نصف بچه ها داشتن دست می زدن و بعضی هاشون هم از فشار خنده نقش بر زمین شده بودن 🙄.... 

بعد از کمی دویدن مشکی به فیلی  ( فیلیکس)رسید و پشت شو گاز گرفت. فکر کنم خیلی درد داشت چون بعدش داد فیلی رفت رو هوا. بعد از اینکه مشکی دندوناش رو برداشت ی تیکه از شلوارش با دندوناش جدا شد. همون لحظه مدیر با عصبانیت به طرف من اومد و با صدای بلند گفت :خانم دوپان چنگ سگتونو جمع کنید..... ببینید شلوار اون دانشجو رو پاره کرده! بعد با دست به فیلیکس اشاره کرد که دستشو گذاشته رو پشتش و در حال ناله کردنه........ 

منم بلافاصله با صدای بلند گفتم: خانم داماکلیس هواستون به حرف زدنتون باشه من اگه بخوام می تونم دهنتونو سرویس کنم ولی فعلا نمی کنم. بعدشم اگه شلوار فیلی پاره شده بخاطر این ه که جنسش خوب نبود. اگه جنس شلوارش خوب بود الان رو سرش بود نه اینکه پاره می شد! 

............ لوکا.............. 

از وقتی این دختره اومده همه چیز تغییر کرده حتی ادرین! این ادرین که هیچوقت کسی نمی تونست بخندونتش الان با کاری که این دختره کرده داره می خنده! با تعجب به ادرین نگاه می کردم که گفت:ها چیه؟ چته چرا اینطوری نگاه می کنی؟

نگاهی بهش کردم گفتم:هیچی بعد کابل رو گرفتم

درسته سطح ادرین از من بالاتره ولی ما از بچه گی باهم بزرگ شدیم و همه چی رو بهم میگیم. ادرین با بقیه فرق داره و خیلی تو خودشه جوری که وقتی عصبانی ه هیچ کس غیر از من بهش نزدیک نمیشه. هرچقدرم که بخواد واسه من سیس عصبی بگیره نمی تونه منو بترسونونه اخه من اخلاقی گوه شو میدونم😏

............... مرینت.............. 

گوشیم زنگ خورد. الیا که بغلم بود ازم اویزون شد تا گوشیمو بگیره در همون حالت گفت:ببینم کیه؟ دوست پسرته؟ ی نگاه عصبی بش انداختم که از حرفش پشیمون شد. مشکی به همراه بقیه دخترا اومد. دایره مانند نشستیم. من برای اینکه ثابت کنم مامانمه جواب دادم و زدم رو بلندگو

تا گفتم سلام سالن ساکت ساکت شد. 

مامان:سلام دختر تو نباید به من و پدرت ی سر بزنی؟ سر زدنت جهنم نیومدی هم ی زنگ هم نمی تونی بزنی؟ الان اومدنت به فرانسه با المان بودنت چه فرقی داشت ها؟

مری:مامان ی نفس بکش چقدر دلت از من پره! باشه حالا بعدا میام ی سر میزنم بهت. 

مامان:میشه مشخص کنی بعدا کِی ه؟ 

مری: امروز با دوستام میام ی سر میزنم

مامان:باشه عزیزم بیاید منتظرم

مری:راستی مامان

مامان:جان؟ 

مری:ممنون که تو این سه ماه  از مشکی مراقبت کردی

مامان:عزیزم اون امانتی تو بود من نمی تونستم مراقب نباشم. یادت نره مشکی رو هم بیاری هاااا! 

مری:باشه بای 

بدون اینکه مامان چیزی بگه قطع کردم. به دخترا ی نگاهی انداختم و گفتم:باید بیاید بریم خونه مامانم اینا. بابام دیر میاد و مامانم تنهاس....... دخترا قبول کردن. منم گفتم برم خونه لباسام عوض کنم بیام منتظرم بمونین. 

بعد از 15 دقیقه 

...........الیا..........

صدای موتور سنگین اومد. نگاه کردم دیدم ی دختره با موتور مشکی با شلوار مشکی و کت چرم مشکی جلومون زد رو ترمز. کلاه کاسکت رو از رو سرش برداشت که دیدم مرینته. 

.......... لوکا.............

داشتم با ادرین حرف می زدم که یهو ی دختره با موتور سنگین مشکی وارد دانشگاه شد(حیاط دانشگاه 😐) کلاه کاسکت شو از رو سرش برداشت دیدم همون دختره اس که سگش خشتک فیلیکس رو پاره کرد🤣

ی نگاه به ادرین انداختم که دیدم ادرین داره چشم های گرد شده به دخترو نگاه می کنه😑🙄

............ مرینت.............

به دخترا نگاه کردم که دهنشون از تعجب وا مونده. خب موتوره دیگه چه اشکالی داره؟ 

مری:خب کی با من میاد؟ 

جولیکا:من

مری:خب باشه بقیه تون با الیا برید. راستی الیا. 

الیا:چیه؟ 

مری:مشکی همیشه باید جلو بشینه اوکی؟ 

الیا:با تعجب نگاهم کردوگفت:اوکی و رفت

ی کلاه دادم دست جولیکا و خودمم کلاه(کلاه کاسکت) سر کردم. تا جولیکا نشست گازشو گرفتم که باعت شد همه ی دانشجو ها به ما نگاه کنن🙄

  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫  ♫   رسیدیم خونه ی مامانم.مامان تا منو دید بغلم کردو محکم فشارم داد. وقتی منو ول کرد رفت سراغ دوستام......... بعد از پایان نصیحت های مادر گرامی. مادر لطف کردن و اجازه دادن ما رفع زحمت کنیم. تو راه برگشت یهو جولیکا گفت: کیفمو تو دانشگاه جا گذاشتم! 

تا اینو گفت دور زدمو به سمت دانشگاه رفتم. برای بار دوم همه رو با ورود ناگهانی م حیرت زده کردم. کیف جولیکا رو برداشتیم و زدیم بیرون............... بعد از ی شام خوشمزه داخل رستوران مورد علاقه جولیکا از هم خداحافظی کردیم.  

 

.•°¤*(¯`★´¯)*¤°.•°¤*(¯`★´¯)*¤°.•°¤*(¯`★´¯)*¤

با الارم رو مخ گوشیم که الیا خانم انتخاب کرده بود بیدار شدم. ی کت شلوار لی سورمه ای پوشیدم و پاچه های شلوارمو بالازدم. کتونی های سفید پوشیدم. با مشکی سوار ماشین شدیم. ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم تو حیاط دانشگاه. خیلی نرمال داشتم  به طرف الیا راه می رفتم که ی پسره با موهای مشکی که پایینش ابی بود به من برخورد کرد. نمی دونم چرا ولی قلبم درد گرفت و چشمام سیاهی رفت. از صدای عر عر کردن الیا به هوش اومدم. چشمام رو باز کردم که دیدم دخترا، اون یارو مو ابی ه، کیم، مکس وسه نفر دیگه بالاسرمن. به مکس نگاه کردم که گفت:چی شد پریود شدی؟ نمی دونم چجوری ولی با اون حال مریضم نشستم (مرینت دراز کشیده بودا) ی دونه محکم زدم تو سر مکس وگفتم:لال شو! (با داد) 

الیا گفت: دراز بکش الان دوباره حالت بد میشه

اگه الیا جلومو نمی گرفت الان مکسو له می کردم، اشکالی نداره بعدا حسابشو می رسم. 

یهو یادم افتاد و گفتم :مرتیکه تو نباید جلوتونو نگاه کنی؟ کوری؟ 

اون مرتیکه مو ابی هم لبخند زدو هیچی نگفت. 

مری:خب دیگه من حالم خوبه حالا برید خونه هاتون و سریع بلند شدم. اها راستی شما ها کی هستین؟ 

که الیا گفت :خب این پسره که کنار من ایستاده نینو ه ارشد سال دومیا، این پسره مو ابی هم لوکا عه ارشد سال سومیا و اومد اسم مو طلایی رو بگه که مو ابیه گفت :و اون پسر مو طلایی چشم سبز ادرین ه ارشد ارشدا. 

مری:اها خوب باشه که چی چیکار کنم؟ 

یهو یادم افتاد و رو به الیا گفتم:الیا مشکی کو؟ 

ادرین:مشکی دیگه کدوم خری ه؟ 

 

☘  ♫ ☘  ♫ ☘  ♫ ☘  ♫ ☘  ♫ ☘  ♫ ☘  ♫ ☘  ♫ ☘ 

 

 

خب خیلی طولانی شد

 

 

 

 پایان پارت سه......... :) 💜

 

لایک ها بالای 15💬

کامنت ها بالای 15💟

 

اگه شرایط بالا انجام نشه پارت سه رو دیر می زارم

خیلی دیر😏😁💭❤️