M.H.A (انجمن قهرمانان نیمه شب) پارت5
پارت بعدی قضیه کمی ترسناک میشه پس این پارت را از دست ندهید.
<ای قهرمان ها! آماده و گوش به زنگ باشید چرا که این تازه شروع نابودی بزرگ شما است. و زمان شما همچو شن های ساعت شنی درحال اتمام است.>
M.H.A (انجمن قهرمانان نیمه شب) پارت5
(چند ساعت بعد)
نینو: بعدا می بیمنت.
آدرین: منم همینطور.
آلیا: فعلا!
مرینت: خداحافظ! مواظب خیابان باش!
آلیا: یکی باید اینو به تو بگه!
*مرینت و تیکی به سوی خانه می روند*
تیکی: اونا به نظر آدمهای خوبی میان.
مرینت: چون هستند. یکم عجیب هستند و عاشق خل بازی ولی آدمهای خوبی هستند.
تیکی: از آدرین خوشش میاد؟ چون به نظر میاد اون دوستت داره.
مرینت: از آدرین خوشم بیاد؟ بیخیال اون فقط یک همکلاسی مثل بقیه است.
تیکی: باید بهش بگی.
مرینت: میدونم. ولی نمیخوام قلبش رو بشکنم.
تیکی: رد کردن اون درحالی که رابطه توی مراحل اولیه است بهتر از رد کردن اون وقتی که رابطه تون خیلی عمیق شده است.
مرینت: خیلی خب. سعی میکنم بهش بگم.
(آدرین و پلگ)
پلگ: می دونی چیه؟ فکر می کنم مرینت از تو خوشش نمیاد.
آدرین: منظورت چیه؟
پلگ: آخه به تلاش های تو برای جلب توجه اش بی محلی میکرد.
آدرین: که اینطور.
پلگ: هی. ناراحت نشو. گفتم از آدرین خوشش نمیاد. نگفتم که از کت نوار هم خوشش نمیاد.
آدرین: تو فکر میکنی از کت نوار خوشش میاد؟
پلگ: احتمالا.
(آلیا، نینو ،ویز و تریکس)
آلیا: ممنونم که امروز با دم مدرسه نیامدی. اگه می آمدی نمی تونستم برای دوستام توضیح بدم که چرا دم داری.
تریکس: قابلی نداشت.
نینو:* رو به ویز* تو واقعا نباید بزاری مردم بلندت کنند. ممکنه صدمه ببینی!
ویز: ببخشید. ولی زبون بدن اون پسره کیم به من میگفت که اون فقط درباره ام کنجکاو هست و قصد صدمه زدن نداره.
نینو: میدونم. ولی کیم قوی هست که ویژگی خوبیه! ولی میدونی...اون گاهی وقتا حواسش به زوری که داره نیست. برای همین میگم ممکن بود آسیب ببینی.
آلیا: حالا که گذشت. ولی ویز جدا مواظب باش باشه؟
ویز: باشه.
تریکس: ولی خودمونیم ها. به نظرتون کت نوار و لیدی باگ کی هستند؟
نینو: بهش فکر نکردم.
*آنها متوجه چهره سایه پوشی که از سایه ها آنها را زیر نظر دارند نمیشوند*
*چهره در میان جمعیت غیب میشود*
نینو: میگما آلیا. میای یکم بستنی بخوری؟
آلیا: چرا که نه؟
تریکس: آخ جون بستنی! بوم!
ویز: بریم.
(قسمتی دیگر از شهر)
*زنی با لباس قهرمانی شبیه اژدها کیفی را به پسر بچه ای با موهای مشکی و فرفری میدهد.*
زن: اینم از کیف مدرسه ات. دوباره گمش نکن.
بچه: ممنون اژدهای سرخ.*بچه از کادر صحنه خارج میشود*
*تلفن اژدهای سرخ زنگ می خورد*
اژدهای سرخ: الو؟ الو؟... صدا میاد؟ الو؟ سلام؟...
*اژدهای سرخ تا زمانی که خیلی دیر شود متوجه مردی که قصد دارد با تفنگ بیهوشی به او شلیک کند نمی شود.*
*اژدهای سرخ بر روی زمین می افتد*
*عده از مردان اژدهای سرخ را با خود می برند.*
(شهری دیگر)
زنی در حال کار کردن در باغچه است که صدای زنگ در می آید. او در را باز میکند.
زن: سلام. میتونم کمکتون بکنم؟
*مردی با لباس پستچی جواب میدهد*: شما اینا را سفارش دادید؟
مرد به جعبه ای با عرض 90 سانتی متر و طولی در حدود 160 سانتی متر اشاره میکند.
زن: من که چیزی سفارش ندادم. حتما اشتباهی شده.
مرد: ولی اینجا آدرس شما نوشته شده. اگر بخواهید میتونید ببینید.* تخته شاسی را دست زن میدهد*
زن تخته شاسی را نگاه میکند و با تعجب میگوید: این آدرس منه.
ناگهان یک مرد تنومند از پشت سر دستمال را بر روی دهان زن میگذارد.
مردانی سیاه پوش زنی را بیهوش شده است را درون جعبه میگذارند و جعبه را در درون کامیون می گذارند.
آنها در کامیون را می بندند و راه می افتند.
<ای قهرمان ها! آماده و گوش به زنگ باشید چرا که این تازه شروع نابودی بزرگ شما است. و زمان شما همچو شن های ساعت شنی درحال اتمام است.>