شیطانی که فرشته شد 3

Arman▬▬ι▬▬ Arman▬▬ι▬▬ Arman▬▬ι▬▬ · 1402/03/06 17:50 · خواندن 3 دقیقه

سلام به بی کاران جهان   ووقت پیدا کردم گفتم بنویسم براتون حوصلتون سر نره 🤗 اگه تا سه شنبه کامنت بالا 27 بشه پارت بعد رو میدم 

از زبان رز 

همین که صدای تفنگ بلند شد مرینت اسکل جیغی زد  ببرای چند  ثانیه سکوت مرگباری همه جا رو در بر گرفت  که مِرده  داد زد :احمقای بیشعور مگه من بهتون نگفتم که همه جا رو نگاه کنید الانم گمشید پیداشون کنید تا قبل این که کاری دستمون بدن  از این دنیا خلاصشون کنیم 

 ترس همه ی بدنم رو در بر گرفت.

که یهو مرینت رو یکی کشید سریع دست مرینت گرفتم و به عقب نگاه کردم یکی از همون مردا بود  

مرد رو التماس کردم که بزاره بریم که یهو داد زد  :

بیاد تا  اون نیومده دوتا مونو کشید دنبالش 

میدویدیم مرده منو رسوند به ماشینم که توی  خیابان گذاشته بودم  

مرده اروم  جوری که مثلا من نشنوم گفت خاک به سرم الان پدرمو در میاره رییس  . 

..

. مرینت :

 هنوز مچ دستم درد میکرد خیلی دستمو مهکم گرفته بود به عقب نگاه کردم که دیدم یه ماشین سیاه با همون مرده دنبالمون دارن میان

 داد زدم سریع  تتر برو رز رز  سسرعتو بیشتر کرد ولی ماشین خیلی سریع بقلمون  پپیداشون شد ماشینو به سمت دره هل میدادند که یهو مهکم تر از قبل به ماشین زدن داد زدم مراقب باش ولی زمان گذشته بود ماشین از  دره افتاد  

چشمامو باز کردم پام به شدت درد میکرد  ددر طرف من مچاله شده بود ماشین بر عکس شده بود به زور کمر بند لعنتیمونه باز کردم و بیرون میشدم

 خون موهای سیاه ابریشمیمو چسبونده بود به صورتم 

افراد سیاه پوش رو دیدم که به سمت ماشین می دوید 

داد زدم رز بیا پایین دارن میان

  گگفت تو برو من خودمو ازاد میکنم و میام 

M.نه من نمیرم 

R. میری یا که خودم بکشمت 

. M:ولی رز 

 

R:ولی ملی نداریم زود باش 

 

به سمت کوه دویدم و از کوه به سختی بال میرفتم  چچند تا از اون مردا متوجه شدن و بالا می اومدن 

پام لیز خورد و کم بود بیوفتم ولی خودمو نگه داشتم و به بالا میرفتم که صدای جیغ رز در گوشم پیچید سرمو برگردوندم 

یهو از خواب پریدم  به دور بر نگاه کردم فهمیدم که من خونه ی الیام من چطور اومدم اینجا سریع کیفمو ور داشتم بدنم از ترس میلرزید و دکتر لعنتی فکر میکرد من  دیوانه ام و مجبورم میکرد قرص بخورم  ببه قرصی که تو دستم بود نگاه کردم واقعا حال به هم زن بودن از پله ها پایین دویدم که

 

 سینه به سینه ی ادرین پسر خالم شدم بهم گفت که مامانت بهم زنگ زد گفت بیام دنبالت 

باشه ای گفتم و پشتش راه افتادم  

باورم نمیشد کاش من هنوز کوچیک میبودم تا اون به من درس میدان  واقعا معلم جذابی بود و خیلی بد بود که برای دانشجو ها درس میداد  ممکن بود یکی از اونا مخشو بزنن