شیفتینگ رویایی من ✨🌃 پارت ۳
خوب اونجوری که من دیدم کامنتا کم تر از ۱۰ تا بود ولی بخاطر همونایی هم که تعدادشون کم بود داستان رو مینویسم ✨
که یه صدایی گفت : سلام دخترا به چی دارید میخندین به ما هم بگین بخندیم
که مری دسپاچه شد و گفت : بلاق یعنی سلات نه نه یعنی سلام هه هه هه هه بببه هیچچی نمیخندیم هه هه هه
و خنده ی دسپاچه کرد
آلیا هم گفت : سلام پسرا ، داریم به کارای عجیب امروز زویی میخندیم
که من با آرنجم زدم به پهلوش و گفتم : سلام به حرفای این گوش ندین هه هه هه هه
من شاید ظاهرم تو اون مقعیت خونسرد بود ولی از داخل یه زلزله به پا بود تو دلم
زلزله ی ترس نه ها زلزله به خاطر عروسیی که تو دلم بر پا بود چون آدری و مری رو دیدم البته از ملاقات با آلیا و نینو هم خوشحال شدما ولی این دونفر یه چیز دیگن
همین جوری که داشتیم حرف میزدیم دیدم که کلویی اون طرف از ما دور تر یه گوشه ی حیاط مدرسه با سابرینا وایساده و داره به ما با اخم نگاه می کنه
وقتی متوجه شد دارم بهش نگاه میکنم یه لبخند شیطانی زد و نگام کرد و انگشت شستش رو روی گلوش کشید
به معنای این که کارت تمومه
ولی من خیلی خونسرد نگاش کردم و روم رو به طرف بچه ها چرخوندم
به وضوح حرس خوردناش رو حس میکردم وای که چه کیفی میکردم وقتی حرس میخورد
که مری گفت : نظر تو چیه زویی؟
منم دستپاچه شدم و گفتم : چچچی چی گفتی حواسم نبود
مری با مهربونیت جوری که انتظار نداشتم گفت : گفتم نظرت درباره ی اینکه امروز به کشتی جولیکایینا بریم چیه ؟ تو هم میای؟
منم در جواب گفتم : با کمال میل
و ادامه دادم : خوب بچه ها بهتر بریم سر کلاس تا شروع نشده
همه قبول کردیم و پنج نفری وارد کلاس شدیم ( یعنی زویی ، مری ، آدری ، آلی و نینو )
وقتی که دیدم همه یه نیمکت ها پرن و فقط کنار لایلا خالیه پوفی از سر هم عصبانیت هم کلافگی کشیدم و رفتم کنارش نشستم
.
.
.
.
.
.
بعد از این که کلاس تموم شد با مری و الی رفتم بیرون تا با جولیکا و رز بریم به کشتیشون
کل تایم کلاس اون لایلای 🤬 ( مثلا سانسوره 😂 ) همش دم گوشم ور ور و ویز ویز میکرد ولی نه به اون توجه کردم نه به کلو
.
.
.
.
بعد از یه مدت طولانی که به کشتی جولیکایینا رسیدیم رفتیم داخل و سلام کردیم
وقتی به لوکا سلام کردم یه نگاه مهربون و یه لبخند جذاب زد که کاملا حس کردم که لپام گل انداخت و سرم رو انداختم پایین که یه خنده ی آروم کرد
همه هم متوجه شدن ولی به روم نیاوردم
( همان لحظات در هتل بورژوا )
از 👅 کلو
( کلو_: آدری_- ( مامان کلو ) )
: این مسخرست واقعا مسخرست مامان اون باید برگرده نیویورک نمیخوام دوستی داشته باشه اون لیاقت این چیزا رو ندارم من دارم هه ها هه ها (همه ی این جمله رو با عصبانیت ، حسودی و داد بخونید و آخر جمله که گفت هه ها هه ها داره نفس نفس میزنه)
- حرف نزن کلارا یعنی کلوری یعنی کلویی یا هرکس که هستی اون یه آدم منحصر به فرد تر از تو عه و من نمیتونم این کار رو بکنم ( میدونم میخواید بگید مامان کلو این رو هیچ وقت تو انیمیشن نمیگه و اتفاقا بر عکسش رو میگه ولی من اینجوری نوشتم که با داستانم جور در بیاد )
: ازت متنفرم مامان
(میره و در رو محکم میبنده)
از 👅 حاکی ژون (حاکماث یا مونارک)
حاکی : او کلویی بورژوای عزیزم باز هم از آدم های دور و برش ناامید شده
بورو مگاآکوما ی عزیزم و این گل پژمرده رو شاداب کن ( چی گفتم؟ 😐 )
حاکی : Queen of broken hearts ( یعنی ملکه ی دل شکسته ) من به تو قودرتی میدم که با عصای دستیی که داری به دیگران توپ های نورانی پرتاب کنی و آن ها رو خدمتکارای خودت کنی و در عوض از تو یه چیزی میخوام (بچه ها گفته باشم که این ابر سروری که از کلو ساختم مندرآوردی هست و تو انیمیشن نیست با عرض پوزش و باید بگم مگا آکوما تو عینک دودی کلو هستش همونی که رو سرسخت)
کلو : می دونم معجزه گر های لیدی باگ و کت نوار😈
خوب این پارک تموم شد ✨
بای تا های ❤️✨👋🏻