شیفتینگ رویایی من ✨🌃 پارت ۳

🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 🧃𝑮𝒊𝒕𝒂🍡 · 1402/03/05 14:39 · خواندن 4 دقیقه

خوب اونجوری که من دیدم کامنتا کم تر از ۱۰ تا بود ولی بخاطر همونایی هم که تعدادشون کم بود داستان رو مینویسم ✨

که یه صدایی گفت : سلام دخترا به چی دارید می‌خندین به ما هم بگین بخندیم 

که مری دسپاچه شد و گفت : بلاق یعنی سلات نه نه یعنی سلام هه هه هه هه بببه هیچچی نمیخندیم هه هه هه 

و خنده ی دسپاچه کرد 

آلیا هم گفت : سلام پسرا ، داریم به کارای عجیب امروز زویی می‌خندیم 

که من با آرنجم زدم به پهلوش و گفتم : سلام به حرفای این گوش ندین هه هه هه هه 

من شاید ظاهرم تو اون مقعیت خونسرد بود ولی از داخل یه زلزله به پا بود تو دلم

زلزله ی ترس نه ها زلزله به خاطر عروسیی که تو دلم بر پا بود چون آدری و مری رو دیدم البته از ملاقات با آلیا و نینو هم خوشحال شدما ولی این دونفر یه چیز دیگن 

همین جوری که داشتیم حرف می‌زدیم دیدم که کلویی اون طرف از ما دور تر یه گوشه ی حیاط مدرسه با سابرینا وایساده و داره به ما با اخم نگاه می کنه 

وقتی متوجه شد دارم بهش نگاه میکنم یه لبخند شیطانی زد و نگام کرد و انگشت شستش رو روی گلوش کشید 

به معنای این که کارت تمومه 

ولی من خیلی خونسرد نگاش کردم و روم رو به طرف بچه ها چرخوندم 

به وضوح حرس خوردناش رو حس میکردم وای که چه کیفی میکردم وقتی حرس میخورد 

که مری گفت : نظر تو چیه زویی؟

منم دستپاچه شدم و گفتم : چچچی چی گفتی حواسم نبود 

مری با مهربونیت جوری که انتظار نداشتم گفت : گفتم نظرت درباره ی اینکه امروز به کشتی جولیکایینا بریم چیه ؟ تو هم میای؟

منم در جواب گفتم : با کمال میل 

و ادامه دادم : خوب بچه ها بهتر بریم سر کلاس تا شروع نشده 

همه قبول کردیم و پنج نفری وارد کلاس شدیم ( یعنی زویی ، مری ، آدری ، آلی و نینو ) 

وقتی که دیدم همه یه نیمکت ها پرن و فقط کنار لایلا خالیه پوفی از سر هم عصبانیت هم کلافگی کشیدم و رفتم کنارش نشستم 

.

.

.

.

.

.

بعد از این که کلاس تموم شد با مری و الی رفتم بیرون تا با جولیکا و رز بریم به کشتیشون 

کل تایم کلاس اون لایلای 🤬 ( مثلا سانسوره 😂 ) همش دم گوشم ور ور و ویز ویز میکرد ولی نه به اون توجه کردم نه به کلو 

.

.

.

.

بعد از یه مدت طولانی که به کشتی جولیکایینا رسیدیم رفتیم داخل و سلام کردیم 

وقتی به لوکا سلام کردم یه نگاه مهربون و یه لبخند جذاب زد که کاملا حس کردم که لپام گل انداخت و سرم رو انداختم پایین که یه خنده ی آروم کرد 

همه هم متوجه شدن ولی به روم نیاوردم 

( همان لحظات در هتل بورژوا ) 

از 👅 کلو 

( کلو_:   آدری_- ( مامان کلو ) )

: این مسخرست واقعا مسخرست مامان اون باید برگرده نیویورک نمی‌خوام دوستی داشته باشه اون لیاقت این چیزا رو ندارم من دارم هه ها هه ها (همه ی این جمله رو با عصبانیت ، حسودی و داد بخونید و آخر جمله که گفت هه ها هه ها داره نفس نفس میزنه)

- حرف نزن کلارا یعنی کلوری یعنی کلویی یا هرکس که هستی اون یه آدم منحصر به فرد تر از تو عه و من نمیتونم این کار رو بکنم ( میدونم میخواید بگید مامان کلو این رو هیچ وقت تو انیمیشن نمیگه و اتفاقا بر عکسش رو میگه ولی من اینجوری نوشتم که با داستانم جور در بیاد ) 

: ازت متنفرم مامان 

(میره و در رو محکم می‌بنده)

از 👅 حاکی ژون (حاکماث یا مونارک)

حاکی : او کلویی بورژوای عزیزم باز هم از آدم های دور و برش ناامید شده 

بورو مگاآکوما ی عزیزم و این گل پژمرده رو شاداب کن ( چی گفتم؟ 😐 )

حاکی : Queen of broken hearts ( یعنی ملکه ی دل شکسته ) من به تو قودرتی میدم که با عصای دستیی که داری به دیگران توپ های نورانی پرتاب کنی و آن ها رو خدمتکارای خودت کنی و در عوض از تو یه چیزی میخوام (بچه ها گفته باشم که این ابر سروری که از کلو ساختم مندرآوردی هست و تو انیمیشن نیست با عرض پوزش و باید بگم مگا آکوما تو عینک دودی کلو هستش همونی که رو سرسخت) 

کلو : می دونم معجزه گر های لیدی باگ و کت نوار😈

خوب این پارک تموم شد ✨

بای تا های ❤️✨👋🏻