شیطانی که فرشته شد1
سلام من پارسا هستم 14 سالمه
زنگ اخر که تموم شد از مدرسه زدم بیرون ددویدم به سمت پارک .جوری باران میامد که انگار به حال من گریه میکرد وقتی که به پارک رسیدم خودم رو روی سبزه ها انداختم و بغض که توی یک هفته نگه داشتمو خالی کردم گگوشی رو از کیفم در اوردم و به مامانم زنگ زدم
گفتگوی مرینت با مادرش
مادر:سلام مری کجایی
مری :مامان من خونه ی الیام شب نمیام باشه
مادر:باشه ولی مراقب خودت باش ❤
باشه ای گفتم وگوشی رو تو جیبم گذاشتم به فکر فرو رفتم
فکر مرینت :منو الیا و رز داشتیم به مهمونی تیم دوست پسر رز میرفتیم
که خونش توی جنگل بود که یهو ماشین لاستیکش زیر گل رفت با اعصبانیت داد زدم الیا یه خورده حواستو بگیر
اومدیم بیرون و ماشینو هل دادیم وو از اون حال نجات یافتیم ماشینو گاز دادیم و رفتیم خونه ی تیم
در خونه رو زدیم و باز نکرد که رز دوباره در زد بازم باز نکرد رز کلیدی در اورد و گفت من کلیدو دارم الان باز میکنم
وقتی که درو با ککرد با صحنه ی بدی رو به رو شدیم اشکای رز ریخت
خب این پارت تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه میخواید پارت بعد رو بزارم لطفاً قلب سفیدمون قرمز کنید