دخترک تنها

Marl Marl Marl · 1402/03/04 14:10 · خواندن 1 دقیقه

ببخشید دیر شد نتم خراب بود

مژه هام رو اروم باز کردم . و از توی کلبم اومدم بیرون .امروز تولد خواهرم بود جولیکا . رفتم تو خونه که دیدم مامان لباس پوشیده و من گفتم: کجا مامانی.
دستشو روی دماغم گذاشت و گفت هیس . برم برای تولد جولیکا کیک بخرم . باشه ای گفتم و رفتم یه برگه و مداد رنگی اوردم . نقاشی خودم و جولیکا و مامانی و بابایی و امیلی و اون بچه ای که تازه داره میاد و خواهربزرگترم آلیا رو کشیدم .
یه اسمون ابی که خورشید می درخشه و دریا . ساحل خوشگلی رو کشیدم . یه گل از باغچه برداشتم و لای برگه نقاشیم گذاشتم.
(این پارت رو کم نوشتم چون ازمون اجتماعی داشتم . از طرف رها).