عشق خونیp2 ❤️

🥺🫀niyaa 🥺🫀niyaa 🥺🫀niyaa · 1402/03/04 00:53 · خواندن 4 دقیقه

سلام سلام.. از همه ی کسایی که کامنت دادن متشکرم اصلا انتظار نداشتم که کامنت ها به 50 برسه. دست همتون درد نکنه 🌺 بخاطر همین این پارت رو براتون طولانی تر میکنم😁

برگشتم و دیدم دوست پسر کلویی ه(هاهاها فکر کردین به این زودی ادرین رو میارم تو کادر) انقدر عصبانی بود که ی لحظه فکر کردم گوریل جلوم ه🦍اخه مثل گوریل نفس می کشید🤣.                               ی نگاه چه مرگته بهش انداختم. تا خواست چیزی بگه مشکی 🖤 از بغلش به سرعت رد شد (که فکر کنم باید شلوارشو عوض کنه🤣). خواست به مشکی دست بزنه که بلند گفتم:هرگز!!    

رومو بر گردوندم به طرف الیا و شروع کردم به راه رفتن متوجه شدم که مشکی دنبالم نمیاد. برگشتم به طرف کیم با حرکتی که از کیم دیدم ی لحظه به فکر فرو رفتم. فاز کیمو درک نمی کردم که چرا دستش رو برد بالایهو یادم افتاد مشکی از این حرکت متنفره و تا چند دیقه دیگه خشتک کیم رو سرش قرار می گیره. به مشکی نگاه کردم که داره به سمت کیم هجوم می بره. بلند داد زدم مشکی نکن! 

مشکی به من نگاه کرد که از نگاهش معلوم بود میگه :چته؟ نمی بینی می خوام جرش بدم؟ 

منم بهش گفتم :چیه؟ اون طوری نگاه نکن! اروم باش خوب ،افرین پسر خوب! 

همونطور که به مشکی نزدیک می شدم به کیم گفتم :زود از جلوی چشماش گم شو که من نباشم پاره ات می کنه! 

مشکی رو بغل کردم و سعی کردم ارومش کنم. 

 

..................به زور این هفته رو تموم کردم.............

 

امروز اولین روز هفته جدید دانشگاه ام بود. دیگه حوصله دامن پوشیدن رو ندارم. ی شلوار لی پر رنگ پوشیدم با ی تی شرت لش ابی کم رنگ. وارد دانشگاه شدم. خوشحالم که به جز الیا دوست های دیگه ای هم پیدا کردم. الیا، جولیکا، رز، زویی بهترین دوست هام هستن. بعضی وقتا با من شوخی می کنن، چون من می دونم باهام شوخی می کنن به دل نمی گیرم ولی بعضی وقتا بد تلافی می کنم. با چیزی که دیدم تعجب کردم. ینی انقد تو افکارم غرق شده بودم که متوجه این همه سرو صدا دانشجوها نشدم؟ رزو دیدم و ازش پرسیدم که اینجا چه خبره؟ 

-خب امروز همه ی کلاسا کنسله و روز نمی دونم چی چی رو تو مدرسه جشن می گیریم. 

من:چه جوری؟ 

-هرکی هر کاری می خواد می کنه ولی ی شرطی داره! 

من:چی؟ 

-باید تو دانشگاه بمونیم😁

من:باش، بیا بریم

با رز تو حیاط دانشگاه قدم می زدیم که دیدیم چندتا پسر و کلویی و جولیکا و زویی نشستن دارن جرعت حقیقت بازی می کنن. رز رفت پیششون نشست. به منم گفت برم بازی کنم ولی من قبول نکردم. بجای این مسخره بازیا با مشکی وقت می گذرونم. 

بعد از نیم ساعت............... 

مرینت..... 

دقیقا بغل استخر وایساده بودم. داشتم به مشکی نگاه می کردم که یهو ی کی منو حل داد و افتادم تو اب! 😨همه داشتن به من نگاه می کردن و صدای همهمه شون بلند شد. از استخر بیرون اومدم. دیدم که همه ی کسایی که داشتن جرعت حقیقت بازی می کردن اونجا بودن. دخترا داشتن از ترس می لرزیدن و پسرا به زور جلوی خندشونو گرفته بودن! 

رز با ترس و لرزی که تو صداش وجود داشت گفت: خ... ب ممما داشتیم بازی می کردیم که بطری به طرف من و فیلیکس وایساد. من جرعت رو انتخاب کردم و فیلیکس گفت مرینت رو بنداز تو است... خر. منم با عصبانیت داد زدم :به خاطر جرعت منو انداختی توی اب؟ 

-اااره.. 

من:بر خلاف انتظار بچه ها به سمت بوفه رفتم و چندتا بطری اب گرفتم. در همشونو باز کردم. دنبال بچه ها توی حیاط دویدم و همشونو خیس کردم. 

در اخر با صدای بلند از رز پرسیدم فیلیکس کدومه؟ 

 

راوی.................... 

 

در همون لحظه که مرینت بقیه رو خیس می کرد، ارشد ها(ادرین، لوکا، نینو، کیم) در طبقه دوم وایساده بودند و خشم مرینت رو نگاه می کردن.

مرینت.............. 

وقتی رز بهم نشون داد فیلیکس کیه با خونسردی کامل به صورتش نگاه کردمو لبخند ملیحی زدم. 😁

لوکا.............. 

این دختره واقعا عجیبه....! 

نمی دنم چرا ولی ما چهارتا با خوراکی نشستیم کارای این دختره رو می بینیم و به حال اون بدبختا می خندیدیم. 

انگار اومدیم سینما! 

مرینت.............. 

 

با صدای بلند مشکی رو صدا زدم. 

مشکی به سمتم دوید، هم زمان به فیلیکس گفتم:

ببین بچم چقدر هیجان زده اس(با صدای بلند).       گناه داره ها.... دستتو ببر بالا براش دست تکون بده😈

مشکی رسید پیشم اروم بهش گفتم :برو خشتک شو بکش رو سرش

فلیکس دستشو برد بالا و مشکی.............. ‌:) 💜 

 

پایان پارت 2 ❤️

لایک و کامنت بالای 20😁

پارت بعدی خیلی مهمه برای همین کامنت و لایک هم بالاس😍