ترسناک

Raikam Raikam Raikam · 1402/03/02 05:37 · خواندن 1 دقیقه

ببخشید ک دارم وایب وبو به سوی ترسناک میبرم ولی برو ادامه....

ادامه براتون یه داستان واقعی ترسناک دارم ک برای خودم و خواهرام و دختر عموم هام اتفاق افتاده...

داستان مال سال 1397...

برو ادامه...

خب اول شخصیتارو بگم:

من:خودم ک اسمم سانیاست اون موقع(سال۱۳۹۷)من ۸ سالم بود.

سارینا:خواهرمه اینم اون موقع۸سالش بود.

سحر:خواهرم که اون موقع۱۴سالش بود.

لیدا:دختر عموم ک اون موقع۱۳سالش بود.

یلدا:دخترعموم اینم اون موقع۱۳سالش بود.

منو سارینا دوقلوییم و لیدا و یلداهم دوقلوان.

بریم سراغ داستان…..

داستان از جایی شروع شد که عموم اینا نوروز سال۱۳۹۷ اومدن کنارک.

عموم اینا۷ سال کامل مشهد زندگی میکردن و نوروزا میومدن کنارک،خونه ی کنارکشون به خونه ی ما چسبیده و فقط یک دیوار بین خونمونه.

حیاط خونمون هم یکیه،لیدا و یلدا یک شب اومدن تا خونه ی ما بخوابن.

روز بود،ما۵نفر رفتیم طبقه سوم.

طبقه سوم خونمون یک در داره که پشت اون در خونه عمومه.

لیداهم کلید اون در همراهش بود

گفت:بریم خونه ما.

ما هممون قبول کردیم رفتیم سمت در بازش کردیم از اونجایی ک خونه عموم خالی بود یکم خاک گرفته شده بود.

از پله ها رفتیم پایین به طبقه اول رسیدیم خلاصه اتفاقی نیوفتاد و ماهم تا شب اونجا موندیم اما وقتی شب شد…

___________________

اگه ادامشو میخوایین توی کامنتا بگید🙂

منتظر پارت۲ باشید.

این داستان کلا ۳ پارته..(: