دخترک تنها( هدیه)
پارت دومه .
خوب چون الان وب خالیه و تلویزیون هم چیزی نداره گفتم پارت دومش رو هم بزارم . فردا ساعت ۳ شاید بزادم شاید نه .
چون اولش میابقه دارم و بعدش هم عروسیه
گیل گیلگیلللللل.
خوب بریم ادامه مطلب
تو حیاط شلنگ طوسی و با زور بلندش کردم و گذاشتم تو باغچه و یکی یکی هم گل ها رو خاک عوض کردم . بعد چند ساعت ، مامانی گفت که بریم پلو بخوریم . منم رفتم تو اشپز خونه. دیدم مامانی داره قایمکی با بابایی حرف میزنه
( صحبت قایمکی مامان و بابا)
مامان: ببین این ۳ تا دختر پول رو دستمون میزارن. من زنگ زدم یتیم خونه بیان به مدت ۴ سال دخترامونو ببرن بعد میاریمشون .
نگران نباس.
بابایی: قول میدم ۴ ساله وضع مالیمونو برگردونم.
مامان: میدونم همیشه درکم می کنی امیدوارم اون ۳ تا هم درک کنن.
بابا: ولی چهارمی که داره میاد چی؟
بدون نشونس.
مامانی: وقتی ۲ ساله شد میره پیششون.
( پایان صحبت مامان و بابا)
بی سروصدا اولین قطره از روی صورتم چکید .
سعی کردم بخندم ولی برای اولین بار بغضی که خواهرم حرف میزد ازش رو حس کردم.
حاضر بودم کار کنم ولی به یتیم خونه نرم .
اروم زمزمه کردم.
مرینت فقط ۴ ساله.
وقتی ۷ سالت شد بر می گردی.