استاد ببعی p15
کانال ایتامه
امیدواࢪم خوشحالیـٰاتقاببشھبھدیواࢪقلبت꧇)!🌿'✉️ 𖧷–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–𖧷 https://eitaa.com/joinchat/2318467462Ca7825645a1
لطفا لایک و کامنت کنید دلم خوش شه وسط این همه بدبختی امتحانات
خسته نباشید بچه ها ... یه سری از دانشجوها دورم جمع شدن و شروع کردن به سوال کردن. با حوصله به تک تک سواالشون جواب دادم و رفتم دفتر استراحت. کنار کاوه نشستم و راجب امروز حرف زدم. + هورمونای نیکا دیگه شورشو دراوردن ! امروز میخواستم بیام دانشگاه باور نمیکنی شهرزاد عین بچه ها نشسته بود رو زمین گریه میکرد که اخرش تورو مخ میکنن منو طالق میدی با این بچه تو شکمم ... اصال دیوونم کرده شهرزاد ، این دوست دیوونت چی بود قالب ما کردی ... خندیدم و مشتی به بازوی عضالنیش زدم و گفتم: هوی درمورد دوست من درست صحبت کناااا ، دیگه اونم بارداره و موقع بارداری خیلی چیزاش تغییر میکنه ! چار روز دیگه که بچتون به دنیا بیاد به همه اینا میخندین ... برگشتم به سمت دیگه که استاد احمدی نشست کنارم. اقای احمدی یکی از استادای مرد جوون اینجا بود و از طرفی خیلی خوش برخورد و مودب بود که همه تعریفشو میکردن دستش یه لیوان چای بود و میخواست بدش به من . با یه لبخند تصنعی کوچیکی ازش گرفتم و تشکری کردم. کاوه مشغول حرف زدن با اساتید دیگه شد و احمدی هم مخ منو به کار گرفته بود ... + خانوم فرهمند شما و آقای نعیمی زن و شوهرین ؟ تک خنده ای کردم و گفتم : نه ! کاوه پسر عممه ! گذشته از همه اینا خودش همسر داره و کم کم داره پدر میشه ! چشماش برقی زد و لبخندش بزرگتر شد و گفت : آهان ... با لبخند سری براش تکون دادم که بعد کمی مکث گفت : االن تو رابطه هستین ؟ با این حرفش کال مطمعن شدم که میخواد مخمو بزنه ... البته پسر بدیم به نظر نمیومد ! خوش قیافه و خوش استایل بود و کمی هم با نمک. یکم از چایمو خوردم و گفتم : راستش نه ! حوصله یه ادم جدید و توی زندگیم ندارم ... به افق خیره شد و سری تکون داد. بعد یکم گپ زدن و ... رفتم سر کالس بعدیم که اونم به خیر و خوشی تموم شد ! **** قدم زنان رفتم سمت ماشینم که یه برگه روی برف پاک کنش بود. برش داشتم و خوندمش .... )امیدوارم از هدیه لذت ببری ببعی جون ، تالفی جرعت و حقیقت تو رستوران( اخمامو تو هم کشیدم. دور و بر و نگاهی انداختم که چیزی نبود ! پس منظورش از هدیه چی بود ؟ بیخیال کاغذ ، مچالش کردم و انداختمش تو داشبورد. استارت زدم که ماشینم روشن نشد. یه بار ... دوبار ... سه بار ... لعنتی ! پس منظورش از هدیه این بود ؟ عصبانی و با حرص از ماشین پیاده شدم و لگدی به الستیکش زدم که پای خودم داغون شد. ای خدا لعنتت کنه رادمان که هوا به این گرمی من و بدون ماشین گزاشتی ! پسره بیشعور بی فکر . جیغ خفه ای از حرص کشیدم که ماشین احمدیو پشت سرم دیدم ... + چیشده خانوم فرهمند ؟