استاد ببعی14

ادیتور حرفه ایی دلی ادیتور حرفه ایی دلی ادیتور حرفه ایی دلی · 1402/02/20 14:06 · خواندن 2 دقیقه

لایک و کامنت کنید 

تا الان چطور بود رمان؟

نوبت منم میرسه رادمان خان ! لیوان و از دستش گرفتم و با تردید نگاهی بهش کردم ! بهار دم گوشم گفت : من جای تو بودم همچین کاری نمیکردم ! لعنتی این خیلی چندشه ... زیر لب گفتم : باید روی این بچه پررو رو کم کنم . یه نفس دو قلوپ دادم باال که حالت تهوع گرفتم. سریع پاشدم رفتم سمت سطل آشغال و عوق زدم. دهنتو سرویس میکنم رادمان . ای که بالی جون بگیری پلشت ... رفتم سمت دستشور توی رستوران و چند بار اب قرقره کردم تا از میکروب نمیرم ... با تنفر و چندش به قیافه شیطونش نگاه کردم که ابروهاشو برام باال پایین میکرد. پسره ایکبیری. دوباره چند دست چرخوندن و باز به بچه های دیگه افتاد. خدایی از هیچی شانس نداریم ... دیگه بازی داره تموم میشه و من حال اینو نگرفتم ایش . اخرین دست و بطری رو چرخوندن که ملتمسانه به بطری نگاه کردم. عین دیوونه ها ! وای خدایاشکرت میتونم این پسر و بشونم سرجاش. خبیث نگاهش کردم و گفتم : جرعت یا حقیقت ؟ - جرعت . دم گوش بهار گفتم : برو لوازم ارایشیاتو بیار . سریع پرید رفت اوردشون.

دونه به دونه خط چشم و ریمل و رژ لب و رژگونه رو دراوردم. همینطور هم میگفتم : ارایشت میکنم تا وقتی که هم بخوایم بریم خونه پاکشون نمیکنی . قیافه شیطونشو حفظ کرده بود ولی نگاه حرصیشو میشد قشنگ دید. با پوزخند رفتم کنارش و روی زانوهام وایستادم و خم شدم روش. با دقت براش خط چشم میکشیدم البته بیشتر تر زدم به صورتش. هی وول میخورد یه جا اروم نمیگرفت. هر چیزی که روی صورتش میکشیدم صدای بلند خنده بچه ها بلند میشد. با اعتماد به نفس به هنر دستم نگاه کردم. با شیطنت گفتم : چه جیگری شدی به چشم خواهری ... نمایشی پشت چشمی نازک کرد و گفت : جیگر بودم کی بود که ببینه ؟ زیر لب گفتم :اره ارواح عمت ! خوردی؟ بخور رادمان خان نوش جونت. رادمان عصبی به بچه هایی نگاه میکرد که بخاطر قیافش از خنده ریسه میرفتن. منم بدون اینکه کسی بفهمه یه چند تا عکس ازش گرفتم تا آتو داشته باشمشون. بهار زد به پهلوم و گفت : عجب چیزی دراوردی ماشاه الله دست و پنجه. بادی به غبغب انداختم و گفتم: دیگه ما لولو رو تبدیل به هلو میکنیم چه میشه کرد ... رادمان با شیطنت گفت : خوبه حاال من لولوعم ، تو که ببعی هستی چی ؟ با این حرفش همه زدن زیر خنده که پشت چشمی براش نازک کردم. پسره بُز به من میگه ببعی ! حاال خوبه خودش کمی از گوسفند نداره ! اونشبم بعد کلی کرم ریختن و انتقام های پی در پی تموم شد