استاد ببعیp7

ادیتور حرفه ایی دلی ادیتور حرفه ایی دلی ادیتور حرفه ایی دلی · 1402/02/05 22:01 · خواندن 2 دقیقه

هلو چطورین 

شرمنده یه مدت سرم شلوغ بود نتونستم پارت بزارم ایشالا جبران کنم به وبم یه سری بزنید Zxcvbnmasd.blogix.ir

- حاال برات توضیح میدم بعدا ... + خیله خب ، به نیکا سالم برسون . - سالمت باشی ، نمیای طرفای ما ؟ + نوچ کار زیاد ریخته سرم ، من بیشتر اوقات تنهام نیکا هم که تنهاست بیارش پیش من ، توهم که معموال کار داری نیستی بده زن حامله تو خونه تنها باشه ... - باشه اگه وقت کردم میارمش . + حتما بیاریش ، خداحافظ. - باشه خداحافظ. **** در اتاق آقای سبحانی رو زدم که گفت : بفرمایید. لبخندی زدم و گفتم: خسته نباشید استاد - سالمت باشی دخترم ، باز چیشده ؟ رادمان دوباره ؟ با خنده گفتم :نه خداروشکر امروز باهاش کلاس ندارم ... راستش مزاحمتون شدم به عرضتون برسونم که ... **** + مژدگونی بده اقا کاوه ... با هیجان گفت : استاد لازم دارن ؟ + اول مژدگونی ... - وجود من تو اون دانشگاه خودش مژدگونیه برات. اوهوک ... چقدرم خودشیفته ، مدارکتو جمع کن فردا بیا دانشگاه ساعت ... باهم بریم جای اقای سبحانی ... شانس اوردی که استادشون که وکالت درس میداده فوت شده ... تازه ... تا چشمم به ماشینم خورد دهنم اندازه غار علی صدر باز موند. - تازه چی شهرزاد ؟ + من بعدا بهت زنگ میزنم ... تا مغز استخونم داشت تیر میکشید ... پسره مریض روانی ، من تا تورو نشونم سر جات شهرزاد نیستم ...غضنفرم ، غضنفر! پسره بیشعور کلی اشغال خالی کرده بود روی ماشینم. یه راست ماشینو بردم کارواش ... بو گرفته بود ماشینم ! خسته و کوفته رسیدم خونه ... میدونم چجوری بشونمت سرجات اقای رادمان ملکی ... **** + وای کاوه یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی ، یعنی ماشینم داااغون شده بود ، انقدر بو گرفته بود داشتم باال میاوردم. خنده بلندی کرد که دانشجو های تو محوطه با تعجب نگاهمون کردن. با ارنج زدم تو پهلوشو گفتم : ببند نیشتو . پچ پچ دانشجو ها بلند شده بود ... یکی میگفت دوست پسرشه ؟ یکی میگفت نکنه داداششه ؟ شایدم شوهرش. خندم میگرفت که انقدر این چیزا براشون مهم بود.