مرد جذاب من
پارت ۴۰
#پارت_چهلم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فلیکس
گابریل روش رو کرد سمت ادرین و محکم زد زیر گوشش...
ادرین دستش رو گذاشت رو صورتش و با تعجب به گابریل خیره شده بود...
G: بهتره که دست از سر این کارات بر داری
A: نه پدر...تو باید این کارا رو تموم کنی
G: چطور می تونی این طوری با پدرت حرف بزنی؟
A: بسه پدر...تا حالا هر کاری گفتی انجام دادم ولی تا حالا شده تو به نظرات من توجه کنی؟ تو تمام این بیست سال زندگیم هر کاری گفتی گفتم چشم
G: 😡تمومش کن ادرین
A: نه...تمومش نمی کنم
* ادرین بعد از گفتن این حرفش گابریل دوباره زد زیر گوش ادرین...
(نویسنده: دلم سوخت🥲💔🗿)
می تونستم اشک هایی که تو چشم های ادرین جمع شده بود رو ببینم...با اینکه ازش فاصله داشتم...
ادرین زل زد تو چشای گابریل گفت...
A: اینبار نه...اینبار نه پدر...این زندگیه منه و خودم براش تصمیم می گیرم
و بعدش دوید رفت تو اتاقش...
#ادرین
رفتم تو اتاقم در رو بستم و پشت در نشتم....
سرم رو به در تکیه دادم...یه قطره اشک از چشمم سرازیر شد و روی لپ ام سر خرد و افتاد....
گوشیم رو بر داشتم زنگ زدم به مرینت...
#مرینت
همون طوری که تو پارک با لوکا بودم گوشیم زنگ خورد...
دیدم ادرین زنگ زده...پس به لوکا گفتم...
M: من برم جواب تلفن رو بدم و بر گردم
L: چرا همین جا جواب نمیدی؟
M: نمیشه اخه
L: تو نباید چیزی رو از همسر آیندت مخفی کنی
M: 😕هیم...باشه
ازم خواست گوشی رو بزارم رو آیفون...گوشی رو جواب دادم...
وقتی ادرین گفت "مرینت" و لوکا صداش رو شنید اخم کرد بی توجه به لوکا جواب ادرین رو دادم...
مکالمه مرینت ادرین....
A: مرینت
M: بله؟
A: می تونم بهت یه چیزی بگم؟
M: اره بگو
A: کسی که پیشت نیست؟
*به لوکا نگاه کردم و گوشی از روی آیفون در اوردم و گفتم...
M: نه کسی پیشم نیست بگو
A: مرینت من...من
M: تو چی؟
A: مرینت من واقعا عاشقت شدم
M: چی؟؟؟؟
A: من فقط تو رو دارم
(نویسنده: پسره پاچه خوار تو که گفته بودی کسی جز پدرت رو نداری🗿💔)
M: من...من نمی دونم چی باید بگم
A: 🥺مرینت لطفاً بگو که تو هم دوسم داری
M: خب...راستش...نمی دونم
A: یعنی دوسم نداری؟
M: ......
A: این چند روز واقعا روزای خوبی نداشتم بعدا باهات صحبت می کنم
M: ب...باشه
A: فعلا
* بعد گوشی رو قطع کرد...